روایتی درباره استاد شفیعی کدکنی
در این مجال کوتاه، سخن گفتن از استادی به بزرگی و فر و فرزانگی دکتر شفیعی کدکنی به غایت برایم دشوار است، سالها عزم و آرزوی آن را داشتم که درباره او بنویسم و ادای دینی به پاس بزرگی ها و بزرگواری هایش؛ اگر نه در خور او، که در حد بضاعت اندک خویش؛ اکنون که مهربانی دوستان مشوق نگارش این سطورز شده است پای در رکاب سفرم و ذهن آشفته و مغشوش، با این حال دریغم آمد که مجال فرخنده سخن گفتن از او را از دست بدهم. می دانم که این چند سطر مشوش نه در خور اوست و نه خوانندگان فهیم،اما در این حال و حالت جز بسنده کردن به ذکر چند خاطره از انبوه خاطرات سی و چند ساله و پیشاپیش پوزش خواستن از قصور و تقصیر چه میتوان کرد.بابایی در کلام همسرش
پانزدهم مرداد 1366 مصادف با عید قربان 1407 هجری قمری، سالروز شهادت سرلشکر خلبان عباس بابایی است. عباس با دختر داییاش خانم صدیقه (ملیحه) حکمت در 4 شهریور 1354 ازدواج کرد. کتاب «بابایی به روایت همسر شهید» مروری دارد بر زندگی این زوج آسمانی از زبان خانم حکمت. بخش وداع او با عباس که به ماجرای حج تمتع ایشان در مرداد 1366 پیوند خورده، بسیار خواندنی است.تاریخ شفاهی ثبت جهانی بیستون
حافظه سرزمین ایران زاگرسنشینانی را که از راههای گوناگون به فلات قاره ایران راه یافتن، به یاد دارد. حکمرانان و گردانندگان هر دورهای خاستگاهها و برنامه و شیوه مدیریتی و محدوده قلمرو خود را بر صخرههای مستحکم زاگرس به یادگار گذاشته اند. یکی از مهمترین آثار بجامانده از آن دوران، سنگ نبشته داریوش در بیستون است. محوطه تاریخی فرهنگی بیستون، با عرصهای 15 کیلومتری و حریمی منظری حدود 250 کیلومترمربع یکی از نواحی مهم باستانی این سرزمین است.تلختر از زهرمار
دوران سربازی من، تلخترین دورهی زندگیام بود. در جایی خدمت میکردم به اسم پادگان فنی و حرفهای ذوب آهن. در آن زمان سربازان ناتوان از آنجا صف جمع و عملیات را به جای اینکه معاف کنند. میفرستادند به این پادگان که در حوالی کارخانه ذوب آهن دایر شده بود و از آن بیچارهها به عنوان کارگر ساده در کارخانه بهره میگرفتند.نغمهها و کابوسهای سربازی
سربازی که تمام شد، اما یک کابوس تکرار شونده تمامی نداشت: بارها خواب میدیدم که دوباره رفتهام سربازی. خیلیها معتقدند که حتی خاطرههای بد، با گذشت زمان تلخیشان را از دست میدهند و گاه شیرین میشوند، اما این خواب تکراری در همه 36 سالی که از پایان سربازی گذشته، گاهی به شکل یک کابوس بر من آوار میشود.شهید چمران از دیدگاه یک همرزم زن
مهمترین عامل در محبوبیت و اینکه از ایشان مردی به قامت تاریخمان ساخت این بود که خودش هم عمل میکرد. یعنی با وجود اینکه سفارش میکرد خودش هم اول عمل میکرد. این بهترین شکل بود که بر روی بچهها تأثیر میگذاشت.روزهای انقلاب در یادداشتهای منتشرنشده شاهرخ مسکوب
دیروز اول محرم بود. پریشب حدود ساعت 30/9، نیمساعتی بعد از منع عبور و مرور، سروصدا و همهمهای شنیدیم. با گیتا رفتیم بالای پشتبام چون صدا از آنجاها میآمد ... بالا که رفتیم همسایهها را دیدم که شعار میدادند. از دور، از سیصد، چهارصد متری هم صدای تیر تفنگ و مسلسل میآمد.خدا از سر تقصیرات من بگذرد
اعتراف، همیشه جذابیت ژورنالیستی دارد. به خصوص اگر بفهمیم معترف، سر ما که مخاطب باشیم کلاه گذاشته و روزگاری داستانهای خودش را به جای داستان خارجی به ما قالب کرده؛ به خصوص اگر بفهمیم دست بر قضا همان معترف حالا محمدحسن شهسواری رماننویس شده.پشت خطوط دشمن
نیروهای یگان فنی و جهاد، بخصوص رانندههای لودر و بولدوزر، جزو نیروهای خط شکن جبهه بودند. یعنی کنار بقیه بچه هایی که راه را برای عملیات هموار می کردند، به دل خطوط دشمن می زدند. همیشه قبل از شروع عملیات، نیروهای فنی باید به جلو می رفتند و مسیرهایی را انتخاب می کردند که در حین عملیات بتوانند در اسرع وقت خودشان را به مناطق سوق الجیشی برسانند و خاکریزهای عملیات را بزنند.عکسی که جان صدها عراقی را نجات داد
سال 1332، 7 ساله بودم که از آمل به تهران آمدم. 6 ـ 5 ماه در پارچهفروشی، کارگاه کفشسازی، صندوقسازی و خیاطی کار کردم. در خیاطی که بودم، یک روز صاحبکارم به من گفت: تو خیلی کوچکی و نگرانم وقتی میروی قهوهخانه برای من چای بیاوری، بروی زیر ماشین؛ برای همین من را برد به عکاسی ساحل در میدان فوزیه (امام حسین) که کنار قهوهخانه بود. آنجا جادوی عکاسی تحت تأثیرم قرار داد و از همانجا عکاسی را شروع کردم....
45
...