اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 108

وقتی به موضع رسیدم رفتم داخل سنگر. سربازها گفتند: «آن سرباز انتظامات، یعنی یعقوب احمد،‌ که عصام را دستگیر کرده بود دیروز بر اثر اصابت ترکش گلوله ایرانیها کشته شد. خدا را شکر کردم. بعد شنیدم سرهنگ میسر به ستوان یکم عباس اهل بصره گفته بود: «تفاوت کشته شدن عصام و یعقوب تفاوت بهشت و جهنم است.» چند روز گذشت. حمله شما شروع شد. تقریباً تا ساعت پنج‌ونیم صبح ما هنوز در مواضع خودمان بودیم. در شبِ حمله، آسمان را ابرهای سیاه پوشانده بود. افراد ما همه ترسیده بودند و حالت عجیبی داشتند. خستگی مفرط و یأس در تک‌تک افراد به چشم می‌خورد. رخوت و ترس موقعی بیشتر شد که ستوان یکم احمد جمیل و سرهنگ میسر با داد و فریاد ز افراد می‌پرسیدند «پل کجاست؟ پل کارون کجاست؟»

سیصدوپنجاه‌وچهارمین شب خاطره -1

سیصدوپنجاه‌وچهارمین برنامه شب خاطره، 5 بهمن 1402 در سالن سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی با عنوان «خانواده ابدی» برگزار شد. راویان این برنامه معصومه اسکندری، منصوره اسکندری، جواد اسکندری، محسن اسکندری و فاطمه عربی بودند که به مشاهدات و حوادث تلخ روز ترور خانواده اسکندری توسط منافقین و ماجراهای پس از آن پرداختند. همچنین کتاب «خانواده ابدی» به کوشش معصومه رامهرمزی با موضوع ترور این خانواده، معرفی شد. اجرای این شب خاطره را مونا اورعی برعهده داشت.

خاطرات محمد شیروانی

دکتر محمد شیروانی دوست شهید محمدعلی رجایی، مهمان دویست‌ و بیست‌وهفتمین برنامه شب خاطره (شهریور 1391) بود. او درباره دوران دست‌فروشی خود و شهید رجایی خاطره گفت. او گفت: «در سال 1327 آقای رجایی از قزوین به تهران مهاجرت کرده بودند. ما هر دو تصدیق ششم ابتدایی آن زمان را گرفته بودیم. برادر شهید رجایی و برادر من پیشنهاد کردند من و آقای رجایی با هم شریک شویم و شغلی برای خودمان انتخاب کنیم.

زندگی و زمانۀ علی‌اکبر معین‌فر

«زندگی و زمانۀ علی‌اکبر معین‌فر» به قلم پرویز سعادتی و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این کتاب، حاصلِ بیش از 110 ساعت گفت‌وگو با مرحوم علی‌اکبر معین‌فر است. او نخستین رئیس سازمان برنامه و بودجه و نیز نخستین وزیر نفت در دولت موقت انقلاب اسلامی است. مخاطب با خواندن این اثر می‌تواند حوادثی که در نیمه اول قرن گذشته ایران روی داده است مرور کند. راوی در یک خانواده مذهبی و سیاسی پرورش یافته و از نزدیک در بسیاری از تحولات سیاسی و اجتماعی تاریخ معاصر حضور داشته است.

خاطره مهرداد اورنگ درباره عملیات مرصاد

عملیات مرصاد، سوم مرداد 1367 با نام عملیات فروغ جاویدان شروع شد. یعنی آغاز حرکت منافقین و عبور از مرز جمهوری اسلامی ایران. حضور ذهن دارم در این تاریخ برای انجام کاری به سپاه اراک رفته بودم. آقای نورمحمدی رئیس ستاد ناحیه مرکزی بود. من را در محوطه سپاه دید و گفت: «برادر اورنگ، لشکر 71 روح‌الله درخواست نیرو کرده و قرار است ما گردان امام حسین(ع) را به منطقه اعزام کنیم. شما مسئولیت گردان امام حسین(ع) را می‌پذیری؟» برادر عزیز حاج اسماعیل نادری که فرمانده گردان امام حسین(ع) بود در عملیات‌های کربلای 4و5 به درجه جانبازی نائل شد و هر دو پای خودش را از دست داد.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 107

سربازی در دسته من بود به نام عصام احمد. این سرباز خیلی مؤمن بود و به جمهوری اسلامی علاقه داشت. او بیشتر اوقات درباره مسائل سیاسی و مخصوصاً جنگ با من صحبت می‌کرد. شبی داخل سنگر نشسته بودیم و حرف می‌زدیم. هنوز چند روزی به حمله شما برای شکستن محاصره آبادان مانده بود. فکر می‌کنم پنج یا هفت روز. من از یک ماه و نیم پس از شروع جنگ تا روز آخر در همین جبهه بودم. آن شب عصام برایم خیلی حرف زد و دردل کرد. او از این که در جبهه بود به شدت ابراز بیزاری و تنفر می‌کرد. می‌گفت: «ما چطور با نیروهای ایرانی جنگ کنیم، حال آن‌که آنها مسلمانند و در کشورشان جمهوری اسلامی به پا کرده‌اند.

«مدرسه تاریخ شفاهی»-1

از تاریخ شفاهیِ«واقعه‌محور» تا «هرمنوتیک» و «حولیات»

به گزارش سایت تاریخ شفاهی، اولین جلسه آنلاین «مدرسه تاریخ شفاهی» عصر شنبه، 16 تیر 1403 با سخنرانی دکتر مرتضی نورائی درباره «تاریخچه و چشم‌اندازهای تاریخ شفاهی» به همت انجمن ایرانی تاریخ برگزار شد. دکتر نورائی گفت: تاریخ شفاهی دهه‌های اول، واقعه‌محور بود. سپس نوع دیگری از تاریخ‌های محلی زاده شد که هرمنوتیک یا بر اساس تفسیر افراد از وقایع بود. یعنی تفسیر افراد در مصاحبه اهمیت داشت؛ نه عین واقعه. در کنار بحث خودِ واقعه و تفسیر آن، تاریخ شفاهی به سمت این رفت که حولیات وقایع را درنظر بگیرد. یعنی وقایع ریزی در حاشیه یک اتفاق، رخ داده که منجر به یک واقعه بزرگ شده است.

عزاداری در اسارت

راوی: سید احمد رسولی

عزاداری در اسارت، مطابق قوانین حزب بعث عراق، ممنوع بود. هر سال در ایام محرم و صفر به‌خصوص روز تاسوعا، عاشورا و بیست‌و‌هشت صفر، اسرا مخفیانه عزاداری بر پا می‌کردند و سینه می‌زدند. گاه و بی‌گاه دیده می‌شد که سربازان عراقی هم متوجه این موضوع می‌شدند؛ ولی چندان اهمیت و حساسیت نشان نمی‌دادند و گاهی هم دیده شده بود سربازان شیعه عراقی نیز در گوشه و کنار اردوگاه می‌نشستند، گریه می‌کردند و حتی معلوم بود که بقیه سربازان عراقی هم متاثر بودند.

خاطره محمدرضا کائینی درباره‌ محرم 1367

آمپول ضدعاشورا

اردوگاه در انتظار درک تجربه‌ای تازه است؛ حس جدیدی است که قبلاً هرگز به خود ندیده است. صدای حزن و اندوه محرم از دور شنیده می‌شود؛ همان روزهایی که برای هر ایرانی بوی غم به همراه دارد و البته برای هر عراقی غیر شیعه، شروع یک سال قمری جدید را. حمید قربانی و چند نفر از ارشد آسایشگاه‌ها با گروهبان ‌صاحب، در حال صحبت هستند. تمام اصرار آن‌ها بر این است که اجازه‌ برقراری یک مجلس مختصر و ساده برای امامشان را داشته باشند اما گویی نتیجه بحث، ناامیدکننده است.
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 108

وقتی به موضع رسیدم رفتم داخل سنگر. سربازها گفتند: «آن سرباز انتظامات، یعنی یعقوب احمد،‌ که عصام را دستگیر کرده بود دیروز بر اثر اصابت ترکش گلوله ایرانیها کشته شد. خدا را شکر کردم. بعد شنیدم سرهنگ میسر به ستوان یکم عباس اهل بصره گفته بود: «تفاوت کشته شدن عصام و یعقوب تفاوت بهشت و جهنم است.» چند روز گذشت. حمله شما شروع شد. تقریباً تا ساعت پنج‌ونیم صبح ما هنوز در مواضع خودمان بودیم. در شبِ حمله، آسمان را ابرهای سیاه پوشانده بود. افراد ما همه ترسیده بودند و حالت عجیبی داشتند. خستگی مفرط و یأس در تک‌تک افراد به چشم می‌خورد. رخوت و ترس موقعی بیشتر شد که ستوان یکم احمد جمیل و سرهنگ میسر با داد و فریاد ز افراد می‌پرسیدند «پل کجاست؟ پل کارون کجاست؟»