خاطره ایران ترابی درباره دیدار با امام
روز نوزدهم بهمن [1357] بیمارستان بودم. گفته بودند که آماده باشیم چون قرار است امروز نیروی هوایی ارتش به دیدار امام بروند. ممکن است درگیری شدیدی بشود. آن روز نیروی هوایی به مدرسه رفاه رفت و با امام ملاقات کرد. بعدازظهر من [ایران ترابی] و چند نفر از همکاران هم که تصمیم داشتیم حداقل برای یک بار هم شده به دیدن امام برویم، به مدرسه رفاه رفتیم. مدرسه کیپ تا کیپ پر از جمعیت شده بود، طوری که موج جمعیت مرا با خود جابجا میکرد. از نزدیک امام را دیدم. امام صحبت نکردند و فقط دست تکان دادند.سیصدوسیوششمین برنامه شب خاطره -3
بمباران شیمیایی سردشت
راوی سوم شب خاطره، دکتر محمد حاجیپور متولد ۳ اردیبهشت ۱۳۳۵ و پرستار بخش دیالیز در زمان دفاع مقدس بود که نوبت دوم خدمتش را به صورت داوطلبانه به مجروحین شیمیایی خدمت میکرد. او درباره پرستاری از جانبازان شیمیایی هشت سال دفاع مقدس گفت: من از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۷۵در قسمت پرستاری کار میکردم و از آن پس تا همین دیروز، در قسمت آموزش بودم؛ اما بهترین دوران خدمتم را دوران خدمت در جنگ میدانم. آن زمان بخشنامهای آمده بود مبنی بر آنکه سالی یک ماه باید به مناطق جنگی میرفتیم. اولین بار که من به منطقه رفتم، عملیات بستان بود.قبر موقت
خاطرات امیر سعیدزاده
هر کدام از اعدامیها به نوعی با اطلاعات ایران همکاری داشتند و اخبار و اطلاعات کردستان عراق را جمعآوری کرده و برای ایران میفرستادهاند. در حال بازسازی زندان، دیوار مخروبهای به اندازه لانه روباهی جا باز کرده. ضمن کار کردن لانه را تحت نظر میگیرم و منتظر فرصتی میمانم تا درونش قایم شوم و فرار کنم. موقع عصر که نگهبانان مشغول خوردن چای هستند و حواسشان پرت میشود، با بدبختی درون گودال خرابه سُر میخورم و مقداری چوب و حصیر رویم کشیده و استتار میکنم. یک بسته قرص خوابآور همراه دارم که بهانه خوبی است اگر دستگیر شوم بگویم خوابم برده بود.سیصدوسیوششمین برنامه شب خاطره -2
بمباران شیمیایی سردشت
وقت عملیات شده بود. من رسیدم به بیمارستان صحرایی امام حسین. آمبولانسهای گل مالی شده میآمدند و مانند رگبار برانکاردها را روی محوطه میگذاشتند. همه غرقه به خون بودند. یکی تیر به گردنش خورده بود و دیگری... اوضاع وخیمی بود و مجروحین در حال تلف شدن بودند. گفتم سریع مجروحین را به اتاق عمل بیاورید. خودم هم سریع رفتم به اتاق عمل و لباسهایم را بیرون آوردم تا آماده عمل شوم. همینطور مجروح میآوردند.عبور از رودخانه
طول ستونی که در دل تاریکی از گردنه به پایین سرازیر شده بود، به یک کیلومتر میرسید. سنگینی تفنگ و تجهیزات انفرادی، همه را کلافه کرده بود. رزمندگان هرازگاهی در دل تاریکی سر بلند کرده و به قلۀ بلند گمو که پیش رویشان، قد علم کرده بود، چشم میدوختند. در حالی که عراقیها، از نوک این قله مرتفع تمام منطقه را زیر نظر داشتند. بسیجیها با شناختی که از وضعیت منطقه داشتد، تلاش میکردند، تا با پشت سر گذاشتن فراز و نشیب دامنهها هر چه زودتر به خط مقدم دشمن برسند. خستگی از سر و روی بسیجیها میبارید. بعضیها در آن هوای سرد، عرق کرده بودندبرشی از خاطرات مُلاّ صالح
کنگره شعرای عرب در جنگ
تبلیغات مسمومکننده رادیو عراق برای مأیوس کردن نیروهای رزمنده و مردم باقی مانده در شهر و روستاها که از سوی ایادی مزدورش انجام میشد، به حدی رسیده بود که مرا به فکر انجام کاری بزرگ انداخت که صدایش به خارج از مرزها و داعیهداران دفاع از عربیت و مردم خوزستان برسد. بهترین کار، برگزاری همایش و کنگره شعر عربی و دعوت از شاعران عرب و سران قبایل جنگزده و پراکنده در سراسر کشور بود.سیصدوسیوششمین برنامه شب خاطره -1
بمباران شیمیایی سردشت
سیصدوسیوششمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه ۲ تیر ۱۴۰۱ با حضور جمعی از رزمندگان شیمیایی منطقه سردشت و کادر درمان و بهداشت مجروحان شیمیایی و جانبازان در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم سردار علی صدری ، دکتر حمید صالحی، دکتر محمد حاجی پور و دکتر خسرو جدیدی از شاهدان بمباران شیمیایی به بیان خاطرات خود پرداختند.دو خاطره از کتاب: این مرد پایان ندارد
برادری داشتیم به نام زندی، مهندس مکانیک بود، مسئول ادوات ما بود. در بحبوحه عملیات والفجر 8، من شنیدم پسرش روز قبل تصادف کرده و کشته شده. این بچه را نگه داشتند تا پدر بیاید، هم برای رانندهای که به او زده تعیین تکلیف کند، هم بچه را دفن کنند. من فکر کردم چطوری آن برادرمان را قانع کنم، بدون این که متوجه بشود، برگردد. خبر مصیبت فرزند بود. او آمد. من فکر کردم چطور او را قانع کنم. آمد پیش من. گفتم: آقا مهدی! گفت: بله وقتی آمد پیش من، دیدم خیلی خندان است...برشی از خاطرات نصرتالله محمودزاده
اهمیت احداث جادهها در جنگ
سرنوشت عملیات را جادههایی تعیین میکردند که جهاد در فراز و نشیب کوههای منطقه احداث میکرد. جادههایی که امکان رساندن نیرو، مهمات، آذوقه و از آن طرف انتقال مجروحین و شهدا به مسافت 30 کیلومتر، تعیینکننده تثبیت قلههایی بود که به تصرف بسیجیها در میآمد. بیشترین توان عراق در این منطقه بر روی قله گلان متمرکز شده بود. گردانی که مأمور تصرف این ارتفاع بود، زیر رگبار گلولهها زمینگیر شده بود.خاطره اعظمالسادات سجادی معصومی
پاپیون
در مدرسه باید بلوزهای چهارخانه و سارافونهای زرشکی از جنس بلوزمان میپوشیدیم و پاپیونی درست کرده و روی سر میزدیم. خانواده برای من در عوض آن فرم لباس، یک روسری آبی با طول و عرض خیلی وسیع و مانتو سبز رنگ گشادی تهیه کرند. وقتی با این پوشش به مدرسه رفتم، مدیر صدایم کرد و گفت: «سجادی! اینها چیه که پوشیدی؟ تو دانشآموزی یا کلفت!؟» به خاطر نپوشیدن بلوز و سارافون چندین بار کتک خوردم و دهها بار پدر و مادرم را به مدرسه خواستند.1
...
آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-34
یک روز سرهنگ مقدم حسن فرمانده تیپ 9 به افراد دستور داد همه اهالی آن قریه را دستگیر کنند و به تیپ بیاورند. عدهای از نظامیان مسلح به طرف قریه رفتند و بعد از ساعتی اهالی را آوردند. اهالی دستگیر شده حدود سی نفر میشدند که ده زن هم در میان آنان بود. سرهنگ حسن دستور داد زنها را جدا و رها کنند که به خانههایشان برگردند اطفال و مردها را نگه دارند. بچهها گریهکنان به دنبال مادرانشان میدویدند و جدا کردن آنها از مادرانشان کار بس دشواری بود. بالاخره نظامیان ما با دردسر فراوان زنها را جدا کردند و به قریه فرستادند.






