وداع با حافظ میراث شفاهی دوران صفویه
خالد اروجعلیپور
«بالابیگم عبدالرحیمزاده» بانوی 111 ساله اردبیلی در روستای شیخ کلخوران زادگاه شیخ صفیالدین اردبیلی به درود حیات گفت.
ویژگی این بانوی کهنسال داشتن لهجة دوران صفویه در زبان ترکی آذری بود.
بالابیگم گویش متفاوتی با دیگر اهالی این روستا داشت که پس از چاپ دیوان شاهاسماعیل صفوی با تخلص خطائی توسط انتشارات الهدای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی [از روی نسخة موجود در کتابخانه سلطانالقُرائی تبریز به خط کاتب الیاری هروی نگارش یافته بسال 953 در شهر هرات (به عنوان نفیسترین نسخة موجود در جهان و کاملتر از نسخة بقعة شیخصفی نگهداری شده در موزه سنتپطرزبورگ روسیه)] مشخص شد که این پیر بانوی اردبیلی پس از قرنها به همان شیوة دوران صفوی سخن میگوید.
با درگذشت این بانوی زندهدل که هرگز احساس پیری نمیکرد، لهجه ویژة دوران صفویه نیز از این روستا برای همیشه رخت بربست.
وی در پشت بقعة شیخ جبرائیل و در جوار عرفای هفت تن (7 قارداشلار) مزارستان تاریخی این روستا آرام گرفت. لیکن بسیاری از تاریخ شفاهی این خطه را با خود به زیر خاک برد. وی همواره نظارهگر قله سرفراز سبلان بود و از عظمت آن الهام میگرفت.
بالابیگم براساس پشت نوشتة یک جلد کلامالله مجید چاپ سنگی در شهر قازان، پایتخت تاتارستان روسیه به سال 1320 هجری قمری متولد شد که به هنگام پیروزی نهضت مشروطه چهار ساله بوده است.
وی به لحاظ لزوم حفظ حرمت خانوادة شوهر، در اوائل دوره پهلوی اول به هنگام صدور سجل نام خانوادگی پدر شوهری را برای خود برگزیده بود.
(نام خانوادگی پدری راستگو است)
بالابیگم خود تاریخ شفاهی نه فقط این روستای تاریخی و تاریخساز جهان تشیع بلکه گویای تاریخ شفاهی این خطه از ایران بود.
چگونگی کوچ قطبالدین از عشایر اربیل عراق فعلی به عنوان جد خاندان صفوی به این روستا در حدود قرن پنجم هجری، آمدن سیدحسین ولدعسگر از روستای کرکی جبل عامل لبنان برای ترویج مذهب تشیع به این روستا به عنوان مرکز عرفان آن روزگار (سنگ قبر ایشان در محوطه بقعه همچنان باقی است)، صفات بزرگان صفویه قبل از شیخ صفی از جمله چگونگی گذران زندگی شیخ امینالدین جبرائیل پدر شیخ صفی از راه کشاورزی و دامداری و ازدواج او با دختر خانوادة عارفی از روستای «باری» اردبیل و تولد شیخ صفی به سال 650 هجری قمری «روستای شیخ کلخوران، آمدن تیمور لنگ به این روستا (که در کتاب نهم تیمور جهانگشا نیز به آن اشاره شده) و آزادی اسرای طایفة قزیلباش افغانی به حرمت شیخ جبرائیل و ماندگاری آنان در این منطقه و صدها خاطرة دیگر به عنوان تاریخ شفاهی و نگهداشت این خزینه در سینه به خاطر علاقهمندی به فرهنگ و تاریخ ایران زمین، خود به تنهائی گوئی جهانی بود به نشسته در گوشهای.
جالب توجه است که وی برای نخستین بار مکان دفن جمعی از شهدای جنگ شروان را در شمال غرب باغ بقعة شیخ امینالدین جبرائیل آشکار ساخت.
شاه اسماعیل پس از غلبه بر شروانشاهان به سال (907 هـ) جنازة شیخ حیدر(پدر) و شیخ جُنید (جد) خود را که در نبرد با شروانشاهان به شهادت رسیده بودند به اردبیل منتقل کرد. لیکن جنازههای جمعی از سپاهیان و بزرگان شرکتکننده در این نبردها را نیز به اردبیل انتقال داد و در این محل دفن کرد.
این در حالی است که جنازة جمعی از شهدای جنگ چالدران نیز در سال 920 هـ به اردبیل انتقال یافته و در جوار بقعة شیخ صفی موسوم به شهیدگاه در قبور چند طبقه به خاک سپرده شدهاند. [قسمتی از این مزارستان در اواخر دورة پهلوی تخریب شد، لیکن قسمتی از آن که در حیاط مدرسة صفویه (پورانداخت سابق) از گزند روزگار مصون مانده بود، اخیراً نمایان شده و از سوی میراث فرهنگی در معرض دید عموم قرار گرفته است.
بالابیگم 111 ساله اردبیلی گزارشگر زندة وقایع دوران مشروطه و جنگهای جهانی اول و دوم به طور مستند بود که تاکنون در این خطه مکتوب نشده است.
وی زنی ادیب، عارف، دانشمند و گنجینهای از تاریخ و ادبیات شفاهی بود به طوری که علاوه بر هواشناسی نکتههای ظریفی از تاریخ و نجوم نیز در سینه داشت.
به گفتة وی پس از تقسیم سال شمسی به 12 ماه 30 روزه در ایران باستان، 5 روز باقیمانده (همان 5 دزده) که در آخر سال محسوب شده بود در آذربایجان این 5 روز به اول سال انتقال یافته و مفهوم بسیار زیبائی یافته است. بدین مضمون که روز عید را سلطان گفتند و 4 روز دیگر را نمایندة 4 فصل سال نامیدند. یعنی نماینده بهار، تابستان، پاییز و زمستان. (یاز ـ یای ـ گوز و قیش در ترکی)
لازم به توضیح است روستای شیخ کلخوران که در گذشته 3 کیلومتر از سمت شمالی با اردبیل فاصله داشت، امروزه محلهای از اردبیل محسوب میشود. اجداد صفوی پیش از شیخ صفی در این محل مدفونند.
مقبرة شیخ جبرائیل پدر شیخ صفیالدین اردبیلی با معماری ویژه به عنوان یادگاری از آن دوران در وسط باغ بزرگی بنا شده که جزو آثار ملی به ثبت رسیده است.
تعداد بازدید: 4989








آخرین مطالب
پربازدیدها
شانههای زخمی خاکریز - 6
کلبهای در اختیارمان گذاشتند. اینجا دیگر همه کاری میکردیم. حتی حدود 15 روز مشغول سولهزنی بودیم ضمن کار سولهزنی وقتی مسئول گروه ـ نصرتی ـ آمد و گفت که زود آب و گل درست کنید و روی پلیتها بریزید که برق نزنند، تازه فهمیدیم که اطرافمان پر از دمکرات است. کار زیاد بود و هیچکس بیکار نمیماند. همه در کنار هم با تلاش کار میکردند و این در گرمای 30 ـ 40 درجه بود با پشههای فراوانی که دائم نیش میزدند.






