سیصد و شصت و نهمین شب خاطره - 4

تنظیم: سایت تاریخ شفاهی ایران

14 مرداد 1404


سیصد و شصت و نهمین برنامه شب خاطره، 5 تیر 1404 با یاد شهدای حمله اسرائیل، در حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. در این برنامه سیدعباس حیدری رابوکی، سیدامیر عبداللهی و حاج‌جواد علی‌گلی به بیان خاطرات خود پرداختند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت.

حاج جواد علی‌گلی سومین و آخرین راوی، در سیصد و شصت و نهمین برنامه شب خاطره بود. او خاطره خود را این‌گونه روایت کرد: من در طول دفاع مقدس، در واحد تبلیغات لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بودم. یکی از بخش‌های مغفول در دوران دفاع مقدس که بعداً به آن تقریباً پرداخته شده، بحث تبلیغات در جنگ است. جایی برای نوجوانان، درباره این قضیه صحبت می‌کردم، اما اصلاً نمی‌دانستند که در جنگ، چیزی به نام تبلیغات هم وجود داشت. همه تصور می‌کردند جنگ، فقط توپ و تانک و سلاح است. چون چیز زیادی از تبلیغات جنگ گفته نشده و اطلاعات زیادی هم درباره آن نیست.

یک‌بار سال 64، قبل از والفجر 8 گفتند بچه‌های اطلاعات جایی را شناسایی کردند و فیلمبردار مطمئن می‌خواهند تا بیاید و فیلم بگیرد. به من گفتند شما برو فیلم بگیر. من هم یک ویدئوی سه‌هزار داشتم که یک تیِپی (نواری) داشت که یکی دیگر باید دستش می‌گرفت و با سیمش، روی کول می‌گرفت تا بشود فیلم گرفت. یعنی فیلم داخل خود دوربین نمی‌خورد. با هر باطری هم بین 20 تا 25 دقیقه می‌شد فیلمبرداری کرد. ما با ماشین رفتیم به سمت جایی که خودم نمی‌دانستم کجا بود. رسیدیم به جزیره مجنون. ماشین‌ها را پارک کردیم و سوار قایق شدیم.

هور، حالتی دارد که یک سری نی‌ها روی گِل هستند که به تهِ هور، نچسبیده‌اند و سیال هستند. نی‌ها با موج قایق، می‌آیند و راه را می‌بندند. یک آن می‌بینی، هیچ راه برگشتی نیست. شهید حاج سعید مهتدی، آنجا مسئول اطلاعات بود و در قایق ما حضور داشت. آقای جوانبخت و چند تا از بچه‌های دیگر هم بودند که اسمشان یادم نیست. ما تا شب در این هور ماندیم. گم شده بودیم و بلد نبودیم کجا برویم تا برسیم به بچه‌های اطلاعات. چون راه، دائم بسته می‌شد. بعد این قایقران‌ها که می‌دیدند نی‌ها با تلاطم آب تکان می‌خورند، با سرعت می‌زدند به نی‌ها؛ رد می‌شدند و راه باز می‌شد و می‌رفتیم به مسیر دیگر. اما راه را پیدا نمی‌کردیم.

شب رفتیم پیشِ بچه‌های لشکر بدر و معاودین عراقی. پل‌های عملیات خیبر را روی هم گذاشته بودند و روی آن چادر زده بودند و در آن ساکن بودند. شب پیش آن‌ها ماندیم. صبح بلند شدیم، صبحانه خوردیم و حرکت کردیم و به بچه‌های اطلاعات رسیدیم. مصادف شد با باران گرفتن. باران که گرفت، نمی‌شد فیلمبرداری کرد. بچه‌ها شناسایی می‌کردند و روی کالک، پیاده می‌کردند. خط‌کشی می‌کردند که معبر کجاست و چقدر نیرو وجود دارد. باران که قطع شد، گفتم باطری من شارژ ندارد. این باطری‌ها یکهو خالی می‌کرد. یک موتور برق آوردند. باطری را زدیم به شارژ که بویی از آن بلند شد. سریع از برق کشیدیم و شارژ شد. به شهید سیدمجتبی حسینی -که جاویدالاثر است و بدنش در کربلای 5 در شلمچه جا ماند- گفتم: «آقا سید! من بیشتر از 25 دقیقه نمی‌توانم برایتان فیلم بگیرم. چه‌کار کنیم این قضیه را؟». گفت: «ما می‌ریم برای شناسایی. بعد برگشتنه فیلم می‌گیریم که معبر هم مشخص باشد».

با قایق‌های تندرو حرکت کردیم و رسیدیم به «دریچه ام‌المعاش» که وسط هورالهویزه است. رفتیم و رسیدیم به یک جای خاص. قایق‌ها را داخل نیزارها پنهان کردیم. دوتا قایق بلم دیگر هم از قبل، آنجا بود که سه نفر در آن قرار می‌گرفت. اولی را من، یک اطلاعاتی و یک عراقی سوار شدیم. آن یکی را هم سه نفر دیگر، سوار شدند. از این دالان به آن دالان رفتیم، تا رسیدیم به جایی که یک آبراه بود. باید می‌رفتیم داخل نیزار. اگر از آبراه می‌رفتیم، به عراقی‌ها برخورد می‌کردیم. به سختی رفتیم داخل نیزارها. دیدیم عراقی‌ها دارند دنبال هم می‌دوند، شوخی و خنده می‌کنند و از ماشین، مهمات خالی می‌کنند. سید گفت: «بیا برویم». با یک‌ پا ایستادم روی قُبّة بلم. سید با یک دست، کمر من را گرفت تا پایم تکان نخورد. با پارو هم نی‌ها را کنار زد تا از عراقی‌ها فیلم بگیرم.

از نیزارها آمدیم بیرون. نی‌ها به قایق فشار می‌آورد و سرعت بلم را کم می‌کرد. یکهو از این نی‎ها، آمدیم بیرون و داخل آبراهه. دیدم یک عراقی، سرش پایین است و چوب به دست، دارد با آب بازی می‌کند. یعنی شاید فاصله‌مان با آن عراقی، 15 متر بود. اگر سرش را بالا آورده بود، خدا می‌داند که چه می‌شد. گفتم: «آقا سید یه کم بایستیم از این عراقی فیلم بگیرم اما آن نیروی عراقی که با ما بود، خیلی حساس بود. چون اگر معاودین را می‌گرفنتد، هم خودشان و هم خانواده‌شان را اعدام می‌کردند. برای همین گفت: «نه! نه! نمی‌شه». از نیزارها بیرون آمدیم. از آبراهه‌ها و مسیر برگشت، فیلم گرفتم. قرار بود فرمانده گردان‌ها را با فیلم برای منطقه عملیاتی، توجیه کنند. خلاصه فیلم را بهشان رساندیم.

راوی ادامه داد: یکی دیگر از کارهایی که در دفاع‌ مقدس می‌کردیم، عکس و فیلم و خطاطی و نقاشی بود. بسیاری از تصاویری را که از جنگ می‌بینید، ما ثبت کرده‌ایم. بعد از عملیات کربلای 5، خبرنگار صداوسیما آمد داخل سنگر ما و گفت: «قرارگاه خاتم، اطلاعیه داده که عملیاتی صورت گرفته و مناطقی را گرفته‌اند، اما فیلمی برای پخش نداریم. اگر فیلم دارید، بدهید تا پخش کنیم و بگوییم عملیات صورت گرفته. چون اگر فیلم نباشد، عراق تکذیب می‌کند». فیلم را به خبرنگار دادم و پخش کرد.

راوی در ادامه از برخی رزمندگان که در این مسیر به شهادت رسیدند نام برد و افزود: شهید مهدی فلاحت‌پور، مسعود اسدی و فاضل رحیم‌محمدی با هم، فیلم محاصره گردان انصار را گرفته بودند. مرتضی آوینی دید و خیلی پسندید و بعد از تدوین، در روایت فتح به نام «گلستان در آتش» از تلویزیون پخش شد.

سعید جان‌بزرگی، اول کاریکاتوریست بود. بعد گرافیست شد و به تهران آمد. تا فوق لیسانس تحصیل کرد و عکاس شد. خیلی از بچه‌ها برای انجام کارهای فرهنگی، تربیت شدند. ما حدود 20 تا 30 شهید برای این فعالیت‌ها دادیم.

سید جمال حسینی از روی اروند رد می‌شد تا از فاو، بیاید این طرف. ناگهان یک توپ، بغلش خورد و روی آب شهید شد. شهید حیدر خدایی هم عکاس بود که در آزادسازی مهران شهید شد. مهدی فلاحت‌پور در لبنان به شهادت رسید. خیلی از بچه‌ها مفقودالاثر هستند. عکاس‌ها با گردان‌ها می‌رفتند و برنمی‌گشتند و هیچ اثری از آن‌ها پیدا نمی‌شد.

پایان



 
تعداد بازدید: 28


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

شانه‌های زخمی خاکریز - 9

سمت چپ، کارگاهی بود که آن را آتش زده بودند. آن را رد کردیم و بعد از عبور از چند تپه بچه‌ها را دیدیم. مجروحین را سوار کرده و برگشتیم. در راه مجبور بودیم با حداکثر سرعت حرکت کنیم. سرعت آنقدر زیاد بود که نفهمیده جاده را اشتباهی رفتیم به طرف عراقیها. از روی تپه‌ها دوشکا بود که روی ماشین کار می‌کرد، ولی هنوز متوجه اشتباه خود نشده بودیم. شدت آتش باعث شد بفهمم جاده، جاده عراقیهاست. به راننده گفتم فوراً دور بزن.