زیتون سرخ (62)

گفت و گو و تدوين: سيدقاسم‌ياحسيني


زیتون سرخ (۶۲)
خاطرات‌ناهید‌یوسفیان
گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.


روزبه هميشه آخرين مد لباس‌ها را مي‌پوشيد. تا هفت سالگي، همه لباس‌هاي روزبه را عمويش، شاهپور تهيه مي‌كرد. آن ايام شاهپور، در كارخانه ذوب‌آهن شاهرود كار مي‌كرد و خرج مادرش و محمد را هم او مي‌داد.
پانزده روز تعطيلي را در شاهرود مانديم و روز سيزده فروردين 1362 به تهران برگشتيم. روحيه خودم و بچه‌‌ها به كلي عوض شده بود.
دوباره من ماندم و زندگي. بچه‌ها را به مهدكودك مي‌گذاشتم و مي‌رفتم دبيرستان. روزي از مهدكودك تلفن كردند و گفتند كه بروم آنجا. با دلهره و نگراني از مدرسه رفتم مهدكودك. معلوم شد پاي روزبه درآمده است. با بچه‌ها فوتبال بازي ‌كرده، شوت زده و پايش به هوا پريده است. ‌جالب آنكه تا آن روز مهدكودكي‌ها نمي‌دانستند كه پاي روزبه مصنوعي است! روزبه خيلي راحت و بدون آنكه كسي متوجه شود‏، راه مي‌رفت و جست و خيز مي‌كرد. مسئول مهدكودك گفت: «خانم ببخشيد! ما نمي‌دانستيم پاي بچه شما مصنوعي است. اصلاً هم معلوم نبود كه روزبه پاي مصنوعي دارد. اگر مي‌دانستيم نمي‌گذاشتيم فوتبال بازي كند.»
ـ مانعي ندارد. حتماً بگذاريد فوتبال بازي كند و مثل بچه‌هاي ديگر بدود و جست و خيز كند. مثل يك بچه كاملاً سالم با او رفتار كنيد. براي خودش هم بهتر است.
نوك پاي روزبه بر اثر زمين خوردن ضرب ديده بود و درد شديدي داشت. روزبه را بغل كردم و در ماشين گذاشتم و به خانه بردم و طبق معمول زرده تخم‌مرغ روي پايش گذاشتم تا ورم پايش بخوابد و بتواند از پروتز و پاي مصنوعي استفاده كند. چند روزي در خانه ماند و خوب شد.
خانواده‌ام و به‌خصوص خاله‌ام خيلي اصرار داشت كه ازدواج كنم. خاله‌ام مي‌گفت: «تو هنوز سي سالت نشده. براي بيوه ماندن خيلي جواني. تا بچه‌هايت بزرگ‌تر نشده‌اند ازدواج كن.»
ـ دلم نمي‌آيد بعد از علي با كس ديگري ازدواج كنم.
ـ خاله‌جان. علي رفت. تو كه نمي‌تواني تا آخر عمر تنها بماني. اگر تو هم رفته بودي و علي مانده بود، همين كار را مي‌كرد. زن و مرد به هم نياز دارند. تا كي مي‌خواهي تنها در اين شهر بي‌‌ در و پيكر و شلوغ زندگي كني؟ براي بچه‌هايت هم بهتر است. سايه‌اي بالاي سرشان هست.
ـ يعني من سايه سر بچه‌هايم نيستم؟
ـ هستي. اما سايه مرد روي سر خانه بودن چيز ديگري است. همه كارهاي زندگي از عهدة يك زن تنها برنمي‌آيد.
يك روز روزبه و لاله در اتاق بازي مي‌كردند. روزبه لاله را هل داد. لاله افتاد زمين و غش كرد! فوراً او را بغل كردم كه به بيمارستان ببرم. اما در آغوشم به حال‌‌ طبيعي برگشت. نزد دكتر متخصص رفتم. دكتر به دقت لاله را معاينه كرد و گفت: «اثرات دوران بارداري شما است. مواظب باشيد ديگر غش نكند. روي مغزش تأثير منفي مي‌گذارد.»
روزبه، لاله را خيلي دوست داشت. اين ماجرا كه پيش آمد، علاقه روزبه بيشتر شد و هميشه سعي مي‌كرد حق را به لاله بدهد؛ اگرچه به ضرر خودش باشد. يك بار لاله خيلي اذيتم كرد. من به جز يك بار، هرگز روزبه و لاله را كتك نزدم.


 
تعداد بازدید: 4602


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

شانه‌های زخمی خاکریز - 5

اولین دژبانی سر راه ـ صالح‌آباد ـ اولین ایستگاه صلواتی هم بود. شربتی خوردیم و بعد مستقیم حرکت کردیم به طرف مهران که هنوز التهاب عملیات چند هفته پیش والفجر ـ 3 را در خود داشت. تپه «کله‌قندی» آنجا بود. بچه‌های لشکر 27 در این تپه عملیات کرده بودند. تعریف می‌کردند: وقتی عملیات شد، عراقیها در محاصره قرار گرفتند. مدتی که گذشت وضع بسیار بدی پیدا کردند، به طوری که با هلی‌کوپتر برایشان غذا می‌آوردند.