برشی از خاطرات مُلاّ صالح
کنگره شعرای عرب در جنگ
به انتخاب: فائزه ساسانیخواه
20 دی 1401
تبلیغات مسمومکننده رادیو عراق برای مأیوس کردن نیروهای رزمنده و مردم باقی مانده در شهر و روستاها که از سوی ایادی مزدورش انجام میشد، به حدی رسیده بود که مرا به فکر انجام کاری بزرگ انداخت که صدایش به خارج از مرزها و داعیهداران دفاع از عربیت و مردم خوزستان برسد.
بهترین کار، برگزاری همایش و کنگره شعر عربی و دعوت از شاعران عرب و سران قبایل جنگزده و پراکنده در سراسر کشور بود.
این فکر مرا به خود مشغول کرده بود. دنبال فرصت مناسبی بودم تا به صدامیان بفهمانم مردمی که زنها و بچههایشان را آواره کردید و مردانشان را کشتید، همان مردم عربی هستند که سنگ دفاع از آنها را بر سینه میزنید؛ همانها که عاشق خاک و وطنشان هستند.
با تماسی و نوشتن نامهای به آقای «عباس دوز دوزانی» وزیر ارشاد و فرهنگ اسلامی وقت که از مبارزان سیاسی و دوست و همبندم در زندان شاه بود، پیشنهادم را مطرح کردم. آقای دوز دوزانی بسیار خرسند شد و قول همکاری و بودجه و مخارج ایاب و ذهاب و پذیرایی لازم را برای همایش داد.
بعد از گرفتن قول مساعد از وزیر ارشاد و تهیه بودجه شروع به مسافرت به شهرهای محل سکونت جنگزدگان کردم و با دعوتنامههایی شعرا و فضلا و بزرگان و مشایخ عرب را برای این کار مهم دعوت کردم.
خبر بسیار مهمی بود؛ چون روز افتتاح کنگره حدود هزار نفر از مدعوین در سالن آمفیتئاتر سینمای بزرگی در شیراز جمع شدند و مراسم بسیار باشکوهی برگزار شد که در آن شعرا و اُدبا و فضلا و بزرگان قبایل عرب در دفاع از انقلاب و نهضت امام خمینی و نکوهش رژیم بعثی و صدام شعرها و مطالبی خواندند.
برگزاری این کنگره باشکوه شعر که در شیراز یک هفته از تلویزیون پخش میشد و بازتاب وسیعی در روزنامههای داخل و خارج داشت، در بیاثر کردن تبلیغات صدامیان مبنی بر پشتیبانی از قوم عرب بسیار مؤثر بود. خوشحال بودم و سر از پا نمیشناختم. تمام وجودم را وقف اهداف انقلاب کرده بودم و با این حرکت یکبار دیگر روی صدام را سیاه کردم. تنها چیزی که آزارم میداد و فکرم را مشغول کرده بود، بیخبری از خانواده بود که نمیدانستم کجا و در چه حالی به سر میبرند.[1]
[1] منبع: غبیشی، مرضیه، مُلاّ صالح، سرگذشت ملا صالح قاری، مترجم اسرای ایرانی، قم، انتشارات شهید کاظمی، 1395، ص 115.
تعداد بازدید: 1660
![](images/sharing/print.png)
![](images/sharing/twitter.png)
![](images/sharing/email.png)
![](images/sharing/facebook.png)
![](images/sharing/google.png)
![](images/sharing/linkedin.png)
![](images/sharing/pinterest.png)
![](images/sharing/sapp.png)
آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 108
وقتی به موضع رسیدم رفتم داخل سنگر. سربازها گفتند: «آن سرباز انتظامات، یعنی یعقوب احمد، که عصام را دستگیر کرده بود دیروز بر اثر اصابت ترکش گلوله ایرانیها کشته شد. خدا را شکر کردم. بعد شنیدم سرهنگ میسر به ستوان یکم عباس اهل بصره گفته بود: «تفاوت کشته شدن عصام و یعقوب تفاوت بهشت و جهنم است.» چند روز گذشت. حمله شما شروع شد. تقریباً تا ساعت پنجونیم صبح ما هنوز در مواضع خودمان بودیم. در شبِ حمله، آسمان را ابرهای سیاه پوشانده بود. افراد ما همه ترسیده بودند و حالت عجیبی داشتند. خستگی مفرط و یأس در تکتک افراد به چشم میخورد. رخوت و ترس موقعی بیشتر شد که ستوان یکم احمد جمیل و سرهنگ میسر با داد و فریاد ز افراد میپرسیدند «پل کجاست؟ پل کارون کجاست؟»![](pic/banner_box/263.jpg)
![](pic/banner_box/254.jpg)
![](pic/banner_box/169.jpg)
![](pic/banner_box/235.jpg)
![](pic/banner_box/180.jpg)
![](pic/banner_box/43.jpg)
![](pic/banner_box/25.jpg)
![](pic/banner_box/26.jpg)