معرفی کتاب پاییز آمد

راضیه ابراهیمی

17 اردیبهشت 1402


کتاب پاییز آمد، روایت عاشقانه از زندگی یک زوج دهه شصتی است که به قلم گلستان جعفریان در 13 فصل نوشته شده است. در این کتاب، فخرالسادات موسوی، همسر سردار شهید احمد یوسفی، به بیان خاطرات خود ‌می‌پردازد.

 شهید احمد یوسفی سال 1335 به دنیا آمد. به دنبال صدور فرمان امام  خمینی مبنى بر تشکیل ارتش بیست میلیونى از هر مسجدى نماینده‌‌اى معرفى می‌شد تا در جلسه توجیهى شرکت کنند. مسئولیت اداره جلسه و سخنرانى به عهده احمد بود. یکى از شرکت‌کنندگان در این جلسه خانم فخرالسادات موسوى بود که این جلسه و همکاری‌هاى بعدى زمینه آشنایى و ازدواج آن دو را فراهم آورد. احمد از بنیان‌گذاران سپاه ناحیه زنجان و عضو شورای سپاه بود. با آغاز جنگ ایران و عراق، ایشان نیز به عنوان مسئول مهندسى رزمى سپاه زنجان‌ در جبهه و در امر تبلیغات جنگ در پشت جبهه فعالیت داشت. از این رو مسئولیت وى اقتضا می‌کرد که وقت کمى را صرف امور خانه و خانواده کند با این حال در هر فرصتى که پیدا مى ‌کرد از کمک کردن به خانواده دریغ نمی‌کرد. شهید یوسفی مسائل را با سعه‌ صدر حل می‌کرد. همین خصوصیت اخلاقی موجب شد که با شهادت رحمان (برادرش) و از دست دادن هاجر (دختر کوچکش) از ادامه مسیر منحرف نشود و به مسیر خود ادامه دهد.

گلستان جعفریان در مقدمه این اثر با اشاره به مراحل نگارش کتاب می‌گوید: «مصاحبه با خانم موسوی در زمستان 1395 آغاز شد. و در تمام جلسات خانم موسوی اشک می‌ریخت. هر جلسه فکر می‌کردم جلسه بعد اشک‌هایش تمام می‌شود، ولی نشد!» پاییز آمد، نتیجۀ سی ساعت مصاحبه و حداقل بیست سفر به زنجان در طول چهار سال است.

پس از مقدمه، فصول کتاب به ترتیب ذیل آغاز می‌شوند:

فصل اول کتاب مربوط به زمان قبل از انقلاب است که فخرالسادات روایت‌های صریحی از دوران کودکی و سبک زندگی در یک خانواده ارتشی را بیان می‌کند. در این فصل به موضوع مهاجرت خانواده از مشهد به زنجان به واسطه شغل پدر اشاره شده است. در همین دوران فخرالسادات تحت تأثیر برادرش علاء که مبارز انقلابی بود، شیفته امام و انقلاب می‌شود. در فصل بعد فخرالسادات در دوران نوجوانی به یادگیری علوم و معارف دینی می‌پردازد و در کنار آن در مبارزات و راهپیمایی‌ها نیز شرکت می‌کند. در ادامه و در فصل سوم، از نظر زمانی به دورۀ پس از پیروزی انقلاب می‌رسد که در این برهه فخرالسادات وارد سپاه زنجان شده و در آنجاآموزش نظامی می‌بیند. در ادامه به عنوان مربی نیز ایفای نقش می‌کند. نقطۀ عطف داستان در فصل چهارم اتفاق می‌افتد؛ سردار یوسفی معلم نظامی فخرالسادات که 10 سال از او بزرگتر است، از ایشان خواستگاری می‌کند. سردار یوسفی در خواستگاری به این نکته اشاره می‌کند که «من می‌روم و شهید می‌شوم چون هدف و آرمان من شهادت است». با این وجود فخرالسادات پیشنهاد ایشان را آگاهانه می‌پذیرد و زندگی مشترک احمد و فخرالسادات با خطبه عقدی که توسط آیت‌الله هاشمی رفسنجانی خوانده می‌شود، آغاز می‌گردد. در ادامه و در فصول بعدی کتاب، خاطرات و نامه‌های عاشقانه این زوج به تصویر کشیده می‌شود و مخاطب با دلتنگی‌ها، محبت‌ها و عاشقانه‌های آن‌ها شریک می‌شود. این کتاب سراسر عشق، شجاعت، فداکاری و دوستی همسرانه است و می‌تواند درسی باشد برای عاشقانه زیستن؛ همان‌طور که جعفریان در مقدمه کتاب آورده است: «عشق‌های افسانه‌ای این‌طور ساخته می‌شوند، در زمانه بلا، در روزگار ننگی و حتی قحط سالی می‌شود اندر دمشق. عشق‌هایی که می‌شود سال‌ها و سال‌ها بعد داستانش را تعریف کرد. عشق‌هایی که در دوری شکل گرفته‌اند نه در مجاورت. عشق‌هایی که روزها را برای وصل شمرده‌اند. در این فراموشی عشق، عاشق برای پایمردی، بیشتر به یار نیاز دارد، یار ناموجود، یاری که جز اطوارش و جای خالی‌اش چیزی نداریم و با این همه همان‌قدر عزیز است که بود. اما وقتی یار نیست، چطور می‌شود عشق را همچنان نگه داشت. این روایت عاشقی است که در غیاب یار، عشق را مکرر می‌کند.»

بخش پایانی کتاب شامل اسناد (5 نامه) و 30 عکس است که در زیر هر عکس خاطره مربوط به آن آورده شده است. نمایه‌هایی مربوط به اطلاعات خانواده موسوی و یوسفی و اطلاعات شهدایی که نامشان در خاطرات آمده، در کتاب آورده شده است. کتاب فهرست اعلام نیز دارد.

کتاب پاییز آمد در سال 1400 توسط انتشارات سوره مهر در 239 صفحه و شمارگان 1250 نسخه با جلد معمولی، قطع وزیری و با قیمت 60000 تومان منتشر شد.

لازم به تذکر است کتاب پاییز آمد نامزد پانزدهمین جایزه ادبی جلال آل احمد در بخش مستندنگاری بوده است.



 
تعداد بازدید: 1118


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.