سیصدوچهل‌وسومین برنامه شب خاطره -2

تنظیم: لیلا رستمی

01 شهریور 1402


سیصدوچهل‌وسومین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 6 بهمن 1401 در سالن سوره حوزه هنری با حضور جمعی از رزمندگان و خانواده‌های گردان مالک اشتر از لشکر محمد رسول‌الله(ص) و گرامی‌داشت یاد و خاطره شهدای این گردان به‌خصوص شهید محمدرضا کارور برگزار شد. در این برنامه که اجرای آن را داوود صالحی برعهده داشت، برادران جانباز و آزاده محمد رستمی‌فر، سعید طاحونه و نصرت‌الله اکبری خاطرات خود را بیان کردند.

سعید طاحونه راوی دوم شب خاطره متولد 8 آذر 1345، به علت سن‌ کم و جثه‌ کوچکش برای رفتن به جبهه تلاش می‌کند تا مشکلاتش که مانع رفتن او به جبهه می‌شود رفع کند؛ یکی از این مشکلات هم اجازه ندادن پدر و مادر به ایشان بود. او با مُهری که از واحد تبلیغات مسجد همراهش بود و با جلب رضایت امام جماعت مسجد، رضایت پدر و مادر را می‌گیرد و به جبهه اعزام می‌شود.

راوی در ابتدای سخنانش گفت: 1200 کیلومتر مرز ما با عراق از جنوبی‌ترین نقطه لب اروند تا شمالی‌ترین نقطه کردستان ایران و کردستان عراق شرایط خاص خودش را برای عملیات داشت. قرار شد عملیات بیت‌المقدس2[1] وسط زمستان سال 1366 در منطقه ماووت[2] عراق آغاز شود. گردان اعزام شد و یکی دو شب در پادگان سقز ماندیم. قرار شد از اردوگاه شهید مطهری که پوشیده از برف بود وارد منطقه عملیاتی شویم. ابتدا یک ماشین آمد و بچه‌ها را تا پل امام زمان برد؛ ولی ماشین از این پل به سمت بالا حرکت نمی‌کرد. سختی راه و عملیات از همان‌جا مشخص شد که ما در چه نقطه‌ای هستیم و در چه زمانی عملیات می‌کنیم.

ابتدا راه‌پیمایی بر روی ارتفاع صعب‌العبور، سخت و با شیب بسیار تند «گرده‌رش»[3] و رسیدن به قله آن بود که توان بسیار زیادی را از تمام نیروها گرفت. ساعت یازده - دوازده شب، در سرمای زیر صفر و با کمترین امکانات و شاید بدون امکانات به بالا رسیدیم. نه چادری، نه پتویی و نه امکانی بود که بتوانیم محفوظ باشیم و گرم شویم. کیسه‌خواب‌هایی که داشتیم باز کردیم، اما شبنم‌های داخل کیسه خواب یخ زده بود و اصلاً نمی‌شد آن سرما را طاقت آورد و خیلی از بچه‌ها شروع کردند با هر وسیله‌ای که پیدا می‌کردند آتش روشن کردن. بعضی‌ها را دیدم که کیسه‌خواب آتش زدند که گرم شوند. تدارکات در حد صفر بود و خوراکی و شامی هم نبود. همه تا صبح بیدار ماندند. عضله بچه‌ها از سرمای زیاد گرفته بود و واقعاً خستگی عجیب و غریبی روی تن بچه‌ها مستولی شده بود. به‌هرحال تا صبح طاقت آوردند.

صبح گفتند حالا صبحانه می‌آید، اما نیامد. بعد از آن گفتند ناهار می‌آید که ناهار هم نیامد. شبش هم قرار بود به خط بزنیم. بچه‌ها مقداری بدنشان را با آفتاب گرم می‌کردند تا سرمایی که در جان و تنشان نفوذ کرده، بیرون برود. هوا تاریک شد و گفتند باید امشب به خط بزنیم.

بعد از اینکه فرمانده گروهان و فرماندهان سه گردان از بچه‌ها را توجیه کردند که طرح مانور حرکتی‌مان از نقطه رهایی[4] به سمت نقطه درگیری به چه صورت است، من پیش خود گفتم خیلی کار سختی است! آن‌هایی که تجربه مختصری در جنگ داشتند، می‌دانستند که حرکت سه گردان در یک ستون و آن هم در برف چه مصیبتی می‌تواند همراه داشته باشد.

گردان عمار، گردان حبیب و گردان مالک در یک ستون چند کیلومتری شروع به حرکت کردند. وقتی گردان عمار درگیر شده بود ما هنوز از نقطه رهایی، رها نشده و در حال عبور از آن بودیم. تمام این ستون روی این برف مثل یک سیبل مشخص بود. عراقی‌ها که هشیار شده بودند، اقدام به زدن منور کردند. تمام خط سیر بچه‌ها را مستقیماً با خمپاره می‌زدند و با هر خمپاره‌‌‌ای که وسط این ستون زدند چند نفر از بچه‌ها را شهید و مجروح کردند. بعد از درگیری، صبح پای ارتفاع قمیش رسیدیم که مجید کساییان با بی‌سیم صحبت کردند و دستور عقب‌نشینی دادند.

هنگام برگشت با توجه به تلفاتی که در طول مسیر داده بودیم و خستگی راه 48 ساعت گذشته که به بچه‌ها مستولی شده بود، مقداری شیرازه ما از هم پاشید و عراقی‌ها آتش سنگین‌تری روی سر بچه‌ها ریختند و تلفات ما بیشتر شد. فردای عقب‌نشینی بچه‌ها یک سازماندهی جدید شدند. حالا این منطقه هم شرایط خاصی داشت. آقا قاسم به ما دستور دادند: بچه‌های دسته‌تان را جمع کنید که عراق پاتک کرده. وقتی وارد خط شدیم، بچه‌های گروهان شهید بهشتی درگیر بودند. به ما گفتند پشت یک تپه‌ای داخل سنگر بنشینید و منتظر باشید تا به شما دستور بدهیم. این‌ها از پس عراقی‌ها برآمدند و نیاز نشد ما وارد درگیری مستقیم شویم.

راوی ادامه داد: بعد از آن به ما دستور دادند که زیر ارتفاعات الاغلو پدافند ‌کنید. ارتفاعی بود که ما رفتیم بالای آن و شیاری که بچه‌ها را آنجا جانمایی کردیم. جای بچه‌ها را داخل سنگرهای تعجیلی که کنده بودند مشخص کردیم. چون سنگر گروهی نبود، هر سه یا چهار نفر را داخل یک سنگر گذاشتیم که به نوبت نگهبانی دهند تا ببینیم از بالا چه دستوری می‌آید. سه شبانه‌روز با آن سرما، با آن سختی و بدون کمترین امکاناتی ماندیم و مشغول پدافند و حراست از آن منطقه‌ تصرف شده و پیروز شده بودیم.

شاید باورتان نشود، سه چهار نفر در یک کانال کوچک، بلاتشبیه مانند یک گور که گاهی هم بارندگی می‌شد و روی سر بچه‌ها می‌ریخت، بودند. چون کاملاً در زیر ارتفاعات الاغلو بودیم، به هیچ عنوان در روز نه اجازه و نه امکان تردد داشتیم. عراقی‌ها از بالا تسلط کامل داشتند. فقط بچه‌ها شب‌ها از کانال بیرون می‌‌آمدند که تحرکی داشته باشند و ماهیچه‌های پاهایشان نگیرد و حالت نیمه‌ورزشی باشد که بتوانند طاقت بیاورند. شب‌ها فقط یک مختصر تدارکاتی می‌رسید. با توجه به اینکه زمستان بود و برف هم در منطقه باریده بود، ولی آب آشامیدنی نمی‌رسید. بچه‌ها مجبور بودند به سراغ جنازه‌های عراقی‌ بروند و قمقمه‌های آنها را خالی کنند.

بعد از سه شب به ما گفتند امشب عقب برگردید و یک دسته از گروهان شهید بهشتی جایگزین ما شدند. ظلمات بسیار وحشتناکی بود. یعنی چشم چشم را نمی‌دید. حتی یک متری ما هم دیده نمی‌شد. به بچه‌ها گفتم: من جلو می‌روم چون ذهنی مسیر را بلدم؛ شما هم حمایل همدیگر را بگیرید که گم نکنید. وقتی در سراشیبی افتادیم پنج شش نفر از بچه‌هایی که پشت سر هم این حمایل‌ها را گرفته بودند، یک دفعه یکی یکی به داخل سنگرهایی که کنده بودند یا چاله‌هایی که بر اثر انفجار خمپاره ایجاد شده بود روی ما می‌افتادند و ما نمی‌دانستیم واقعاً‌ بخندیم یا غصه بخوریم! تا به پایین رسیدیم.

شهید برغمدی با ماشین برای انتقال بچه‌ها آمده بود. بچه‌ها سوار ماشین شدند که ما دیدیم این برغمدی نیست! پرش‌وجو کردیم که چرا راه نمی‌افتید؟ گفتند اسلحه برغمدی توی گِل افتاده. من بیست قدم به پشت ماشین رفتم و دیدم برغمدی در آن تاریکی ساعت حدود دوازده-یک شب، پاهایش را تا مچ داخل گِل و شُل کرده و آستین‌ها را بالا زده است. با دست داخل این گِل‌ها می‌چرخید تا اسلحه‌ای که مال بیت‌المال است آنجا نماند. شاید ما را یک ربع نگه داشت تا اسلحه را پیدا کرد و آمد نشست و گفت حالا برویم.

خیلی از همین بچه‌هایی که در این مناطق سرد مانده بودند و به عقب برگشتند و حتی بسیاری از آن‌ها از شدت سوزش سرما یخ زدند و شهید شدند، چند ماه بعد در عملیات بیت‌المقدس7 و در گرمای بالای 50 و 55 درجه از تشنگی شهید شدند.

ادامه دارد

 

 

[1] . عملیات بیت‌المقدس2 در تاریخ 25/10/1366 و با رمز مقدس «یا زهرا(س)» در منطقه عملیاتی شمال سلمانیه و با هدف آزادسازی ارتفاعات غرب شهر ماووت عراق آغاز شد.

[2] . شهر ماووت واقع در استان سلیمانیه عراق است. این شهر در جنوب غربی بانه و در 20 کیلومتری مرز ایران واقع شده است.

[3] . ارتفاع گرده‌رش در شمال سلیمانیه عراق واقع شده است.

[4] . منطقه رها شدن گردان‌ها و یگان‌های رزم برای آغاز درگیری و شکستن خطوط دشمن.



 
تعداد بازدید: 3504


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»