برنامه روزانه امام در نوفل‌لوشاتو

از خاطرات حجت‌الاسلام هادی غفاری

به انتخاب: فائزه ساسانی‌خواه

20 آذر 1402


بعدازظهرها حضرت امام عادت داشتند که توی حیاط بنشینند. این عمل گاهی اوقات بعد از غروب هم انجام می‌شد. در حیاط یک درخت سیب بود که حضرت امام زیر آن درخت می‌نشستند. این درخت در اروپا به عنوان سمبل شناخته شده بود. و در مصاحبه‌ها و اخبار، مرتب از این درخت یاد می‌شد. حضرت امام در زیر همین درخت مصاحبه می‌کرد. ایشان در مواجهه با خبرنگاران، با سعه‌صدر تمام برخورد می‌کردند. هر کس هر سؤالی داشت، می‌پرسید.

روزهای یک‌شنبه فرانسه تعطیل بود، لذا از غروب شنبه، دانشجویان ایرانی و مسلمانها و دختر و پسرها از سراسر اروپا به فرانسه می‌آمدند. امام برای آن دو شب برنامه داشتند،‌ و یک کار مستمر فرهنگی در این ایام انجام می‌دادند. معمولاً امام در غروبهای شنبه خودشان سخنرانی می‌کردند. صحبتهای ایشان هم به طور مفصل راجع به انقلاب و نهضت مردم ایران بود. به طور معمول، ایشان قریب به دو ساعت سخنرانی می‌کردند. این سخنرانیها عموماً در تبیین مواضع انقلاب اسلامی بود، و اینکه چه می‌خواهیم. امام این حرفها را برای روشن کردن اذهان عمومی، در این فرصتها بیان می‌کردند. در روزهای یک‌شنبه امام صحبت نمی‌کردند، بلکه در جمع افراد حاضر می‌شدند و به سؤالهای مطرح شده از سوی حضار پاسخ می‌دادند. هر کس که در آن‌جا بود به فراخور حال خودش سؤالی را مطرح می‌کرد. هر سؤالی که طرح می‌شد، امام با سعه‌صدر جواب می‌دادند. یک بار هم من تصمیم گرفتم سؤالی را مطرح کنم. در ذهن خودم گشتم تا یکی از سؤالهای پیچیده‌ای را که برای من در آن روز مسأله بود، مطرح کنم. در همه انقلابها، یکی از مشکلات رهبران این است که مردم وسط راه خسته می‌شوند، بخصوص که اگر کشتار در میان باشد. اگر دشمنان قویتر عمل بکنند و... ممکن است ملتی را از مبارزه خسته کنند.

من دست بلند کردم تا این سؤال را مطرح کنم. امام فرمودند: «بفرمایید.»

عرض کردم: «آقا، اگر به دلیل این کشتارهای وسیع و این فشارهای زیاد، روزی مردم احساس بکنند یا شما احساس کنید که مردم از مبارزه خسته شده‌اند، نظرتان برای آن روز چیست؟» (من فکر می‌کردم که سؤال پیچیده‌ای مطرح کرده‌ام. همین الان هم اگر به مبارزات مردم هند و فلسطین و الجزایر و... نظر بیندازید، این سؤال جایگاه ویژه‌ای دارد.)

امام در پاسخ سؤالم کمی تأمل کردند و سرشان را پایین بردند. سپس سرشان را بالا آوردند و فرمودند: «چیزی نیست، شش ماه استراحت می‌کنند، بعد دوباره مبارزه می‌کنند.»

پاسخ امام خیلی ساده بود. پیش خودم گفتم که چه سؤال بیهوده‌ای کرده‌ام.

حضرت امام تا ایامی که هوا زیاد سرد نشده بود، توی حیاط در میان حضار تشریف می‌آوردند. ما اصرار کردیم که حضرت امام با بودجه‌ای که در اختیار دارند، محیط آن‌جا را فرش کنند، اما امام کاری نکرد.

در آن‌جا هر کس برای خودش جانماز می‌آورد و روی آن زمین چمن، در محوطه نماز می‌خواند. به هر حال، ما نتوانستیم به حضرت امام این را بقبولانیم. اما هوا که سرد شد و به علت بارش باران و برف، امام موافقت کردند که یک چادر بخریم. یک چادر بسیار معمولی خریدیم که ظرفیت چهل تا چهل و پنج نفر را داشت. در آن چادر به امامت حضرت امام نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشاء اقامه می‌شد. حضرت امام نماز صبح را در اندرونی می‌خواندند.[1]

 

[1] منبع: خاطرات حجت‌الاسلام والمسلمین هادی غفاری، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، چ اول، تهران، حوزه هنری، 1374، ص 319.



 
تعداد بازدید: 796


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»