سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره -5

تنظیم: لیلا رستمی

27 آذر 1402


سیصد و چهل و پنجمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 7 اردیبهشت 1402 در رواق شهادت (محوطه حوزه هنری انقلاب اسلامی) برگزار شد. در این برنامه، سرتیپ دکتر نصر‌الله عزتی، نظامعلی صالحی و امیر سرتیپ دوم محمدرضا فولادی به بیان خاطرات خود پرداختند. راویان، خاطرات اولین گروه اعزامی دانشجویان دانشگاه افسری امام علی(ع) را به مناطق عملیاتی دفاع مقدس در سال 1359 به فرماندهی شهید سرلشکر نامجو بیان کردند. اجرای برنامه را داوود صالحی برعهده داشت. شهید تازه‌تفحص‌‌شده؛ آشوری «شهید جانی بت اوشانا» از شهدای اقلیت‌های مذهبی، میهمان ویژه این برنامه شب خاطره بود.

راوی سوم برنامه، امیر سرتیپ دوم فولادی در ابتدای سخنانش گفت: این هفته با عنوان هفته ارتش دشمن‌ستیز نام‌گذاری شده است. برای این روز یعنی هفتم اریبهشت در هشت سال دفاع مقدس، ارتش، 93 شهید داشته و در این هفته 719 شهید. شروع این هفته، سال‌روز شهادت اولین شهید ترور نظام جمهوری اسلامی ایران، شهید سپهبد سیدمحمد ولی قرنی است. تعبیر من از این شهید، انقلابیِ قبل از انقلاب است. شهید سپهبد قرنی در سال 1336 با درجه سرلشکری رئیس اداره دوم ارتش بود. وقتی به دربار نزدیک شد، با آن‌چه در دربار رژیم پهلوی می‌گذشت آشنا شد. او دید آنچه در این مملکت فساد است، سررشته و سرمنشأش از خود دربار است. ترتیب کودتایی را علیه رژیم داد که متأسفانه کودتا لو رفت و دستگیر شد. سه سال به زندان محکوم و از ارتش هم اخراج شد.

قرنی در طول مدت زندان با رهبران نهضت آشنا شد. در سال 1339 از زندان بیرون آمد و فعالیت‌های انقلابی خودش را ادامه داد. ارتباطاتش با آیت‌الله میلانی، آیت‌الله طالقانی و شهید مطهری ادامه پیدا کرد. در سال 1342 دوباره دستگیر شد و سه سال یعنی تا سال 1346 در زندان بود. پس از آزادی هم در طول آن 11 سال قبل از انقلاب، تحت مراقبت شدید ساواک بود. او به امر امام خمینی به عضویت شورای انقلاب درآمد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به فرمان امام در 23 بهمن 1357 اولین رئیس ستاد ارتش شد. وی در این سمت آن‌چنان مؤثر واقع شد که دشمن نتوانست او را تحمل کند و آن‌قدر به آقای بازرگان گفتند تا بالاخره شهید قرنی را وادار به استعفا کرد. ایشان که زیر بار استعفا نرفت، بازرگان رفت و با امام رایزنی کرد. به‌هرحال استعفای ایشان را گرفت. علی‌رغم اینکه ایشان استعفا داده بود، در ششم فروردین 1358، گروه فرقان که شاخه نظامی همین سازمان منافقین ضد خلق بود او را به درجه رفیع شهادت رساندند. بدین ترتیب او اولین شهیدِ ترور در نظام جمهوری اسلامی ایران شد.

راوی ادامه داد: آغاز هفته‌مان با این شهید بزرگوار بود و فردا که پایان این هفته است، سال‌روز شهادت شهید شیرودی است. شهید شیرودی هم متولد دی 1334 از روستای بالاشیرود تنکابن است. شهیدی که در دوران نوجوانی، اخلاقی همچون میرزاکوچک‌خان جنگلی را دنبال می‌کرد. اخلاق اسلامی‌‌ و رفتار جوانمردانه‌اش نشانه‌هایی از سردار میرزاکوچک‌خان جنگلی بود. ایشان در سال 1353 وارد هوانیروز شد و از هسته‌های اصلی مبارزات قبل از انقلاب بود. در دوران انقلاب هدایت کمیته‌های انقلاب در کرمانشاه را به عهده گرفت.

مبارزات شهید شیرودی در دوران انقلاب با ضدانقلاب و بعد در دوران دفاع مقدس به‌گونه‌ای بود که شهید فلاحی به ایشان لقب ناجی غرب و فاتح گردنه‌های کردستان را داد. شهید چمران او را ستارۀ درخشان جنگ کردستان نامید. مرحوم آیت‌الله رفسنجانی فرمودند که من ابهت، شجاعت، رشادت و نفوذ کمال مالک را در هیبت شهید شیرودی می‌دیدم. مقام معظم رهبری هم درباره شهید شیرودی فرمود اولین نظامی که من به او اقتدا کردم شهید شیرودی بود و ایشان را یک فرد مکتبی، مؤمن و جنگنده در راه خدا نامیدم.

جا دارد ما از شهیدان خلبانان هوانیروز، شهید شیرودی، شهید کشوری، شهید سُهِیلیان و شهید شمشادیان نام ببریم. این چهار خلبان ما جلوی دو لشکر عراقی را در منطقۀ غرب کشور، در منطقۀ سرپل ذهاب گرفتند و نگذاشتند آنها به اهداف خودشان برسند. شهید شیرودی در عملیات بازی‌دراز که در دوم اردیبهشت 1360 شروع شد، مردانه و جانانه وارد کار شد. در نهایت در 1360/2/8 در همان عملیات بازی‌دراز هم به درجه رفیع شهادت رسید. شهید شیرودی کسی بود که وقتی ترفیع ارشدیت را به او دادند نپذیرفت و قبول نکرد. او گفت: ما برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی می‌جنگیم نه برای درجه. همرزمانش می‌گویند ایشان 360 بار خطر از کنار گوشش رد شد. موشک‌ها و گلوله‌ها به سمت بالگردش شلیک می‌شد ولی به او اصابت نمی‌کرد. او شهید کشوری را یک بار در خواب دیده بود که شهید کشوری به او گفته بود عمارتی بزرگ برایت در نظر گرفتم. منتظرت هستم بیا.

این شهید بزرگوار در وصیت‌نامه‌اش نوشته که من در پرواز حالت عاشقی را دارم که به سمت معشوقش پرواز می‌کند. در رفتن این‌چنین هستم و در برگشتن از مأموریت غمگینم؛ چرا که احساس می‌کنم هنوز خالص نشده‌ام و به شهادت نرسیده‌ام. به هر حال او هم در هشتم اردیبهشت سال 60 به آرزو و آرمانش رسید. هر سال به یاد و نام ایشان مراسم بسیار باشکوهی در منطقه بازی‌دراز استان کرمانشاه برگزار می‌شود.

راوی در ادامه درباره مهمان ویژه برنامه یعنی شهید تازه تفحص‌شده آشوری، جانی بت اوشانا معرفی کوتاهی کرد و گفت: این شهید، سرباز گروهان سوم گردان 158 تیپ 55 هوابرد شیراز بود. در زمان شهادت 20 سال از عمرش نگذشته بود. در همان عملیات بدر در سال 1363، قبل از رفتن به عملیات در یک چاله‌ای که ما نظامیان اصطلاحاً به آن چاله حفرگاهی می‌گوییم بوده است. یک چاله‌ کوچکی که برای حفظ جان خودش در آن چاله مخفی و آماده شده بود که به دشمن بتازد. او در آن‌جا قلم به دست می‌گیرد و این سطور را می‌نویسد و این برای تاریخ می‌ماند. سرباز با غیرت و عاشق که همرزمانش که امروز خاطرات خودشان را نقل می‌کنند، درباره‌اش می‌گویند: او سرباز وظیفه‌شناس، علاقه‌مند به وطن، خوش‌غیرت و سرباز با خونی بود. سربازی بود که می‌خواستند او را در باقی‌مانده نگه دارند و به خط مقدم نفرستند؛ ولی آمد و گفت من آمده‌ام به سربازی برای رزم، برای جنگیدن. نیامده‌ام برای عقب‌نشستن و نظاره‌کردن و تماشا کردن. در خط‌های مقدم حضور پیدا کرد. حدود هفده - هجده ماه از خدمت سربازی‌اش گذشت. هم خانواده، هم هم‌رزمانش و هم نظام مقدس انقلاب اسلامی از او راضی بودند.

مقام معظم رهبری در یک جمله‌ای فرمودند که مسیحیان اعم از ارامنه و آشوریان به حق سربلند از انقلاب و دفاع مقدس بیرون آمدند و وظیفۀ خودشان را به خوبی انجام دادند. ما امروز قدرشناس همۀ اینها هستیم. قدرشناس همۀ ادیان توحیدی اعم از اقلیت‌های مذهبی، زرتشتیان، مسیحیان و کلیمیان. ارتش جمهوری اسلامی ایران، 133 شهید از این ادیان توحیدی دارد.

حسن ختام کلام راوی سوم، خواندن بخش‌هایی از وصیت‌نامه او برای حضار بود:

 

به نام خدا

خانوادۀ عزیزتر از جانم

هنگامی که این کاغذها را در دست دارید امیدوارم که حالتان خوب باشد و در کنار هم، آن زندگی خوش و خرمی را که همواره در نظر من بوده است داشته باشید و از عنایات ایزد یکتا و حضرت عیسی مسیح و حضرت مریم که تنها حامیان مسیحیان، به‌خصوص خانواده ما هستند، بهره‌مند باشید. این سطور را در لحظه‌های قبل از حرکت برای بازپس‌گیری حق و خاک کشورمان به سوی دشمن متجاوز برایتان می‌نویسم و اینکه دستخطم مطلوب نیست به آن خاطر است که در داخل یک چاله کوچک به همراه یک نفر دیگر نشسته‌ایم و خودمان را از گزند هواپیماهای جنگی عراق محفوظ کرده‌ایم. می‌خواستم برایتان چند کلمه‌ای بنویسم تا احیاناً حرف‌هایی را در دل خود نگفته به دیدار معبود نروم.

پدر عزیز و گرامی‌ام که همواره و همیشه سعی داشتی زندگی خوب و پر نعمتی را برای ما مهیا کنی، می‌خواهم از تمامی زحماتت تشکر کنم و از درخواست‌هایی که بعضی مواقع از تو کردم عذر بخواهم. اگر چیزی خواستم از روی ندانم‌کاری و چشم و همچشمی بود و الا هیچ‌گونه قصدی زبانم لال برای اذیت و آزارت نبوده است. در اینجا آرزوی موفقیت در کار و پیشه‌ات برای بهتر زیستن و سامان‌دادن به خانه و خانواده‌ای که در تکفل تو هستند می‌کنم.

و اما مادر نازنیم نمی‌دانم برایت چه بنویسم. باور کن همواره و همیشه سعی داشته‌ام نه تنها از زحمات تو بلکه پدرم قدردانی کنم ولیکن نشد. این جنگ لعنتی نگذاشت. مادرجان در این لحظه دلم خیلی هوایت را کرده چون روی یک سطح خاکی نشسته‌ام و در جلو چشمانم، لحظه‌ای مجسم می‌شود که شما برای گرم نگه داشتنم به بالای سرم می‌آمدی و خوابت را حرام می‌کردی. ای کاش در این لحظه اینجا بودی تا دست‌هایت پر مهر و محبتت را در دست گیرم و بوسه‌های فراوانی را نثارت سازم. سعی کن بیش از پیش به پدرم محبت نمایی و لحظه‌ای از او غافل نگردی. چون لحظه‌های پیری تنها یار و یاور پدر مهربان و رئوفم است. ... حتم دارم از این لحظه به بعد روح من شاد و قرین نعمت خواهد بود. آن هم با دعاهای شما. فقط خواهشمندم زیاد افسوس و شیون و ناله نکنید چون ارزش این محبت‌های شما را ندارم.

 

فرزند و اراتمند شما 1363/12/21

 

 



 
تعداد بازدید: 626


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»