خاطرات عباس میرزایی


18 تیر 1403


عباس میرزایی جانباز آزاده دوران دفاع مقدس، مهمان دویست‌ و بیست‌وششمین برنامه شب خاطره (مرداد 1391) بود. او درباره رفتن به جنگ و بازجویی پیش از اسارت، خاطره گفت. او گفت حدود 13 سالم بود. عزم رفتن به جبهه را داشتم. اما اجازه نمی‌دادند، چون کلاس دوم راهنمایی بودم. پوتین برادر بزرگترم را قرض گرفتم. چادر مادر و خواهرم را داخل پوتین گذاشتم تا قدم را بلندتر کند. بالاخره موفق شدم و در اتوبوس این چادرها را در آوردم. سعادت، نصیب ما شد و به جبهه رفتیم. اما انقدر جلو رفتیم که دیگر نشد برگردیم. ما را با تنی مجروح به سمت عراق بردند. جلوتر از حد قرارمان رفتیم. نیروهای خودمان نتوانستند پشتیانی کنند. 5 نفر از ما اسیر شدیم. فرمانده عراقی‌ها؛ ماهر عبدالرشید شخصاً از من بازجویی کرد. دو کلمه بیشتر بلد نبودم. به هر زبانی -انگلیسی، کردی، ترکی و عربی- پرسید بلدی حرف بزنی با همان زبان جواب می‌دادم نه. در انتها به عربی پرسید.  گفتم: «لا. بس فارسی.» عصبانی شد و کتکم زد...

در ادامه، این روایت را ببینیم.

تاکنون 357 برنامه شب خاطره دفاع مقدس از سوی مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری و دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری برگزار شده است. برنامه آینده 4 مرداد 1403 برگزار می‌شود.

آرشیو

 



 
تعداد بازدید: 1107


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

شانه‌های زخمی خاکریز - 5

اولین دژبانی سر راه ـ صالح‌آباد ـ اولین ایستگاه صلواتی هم بود. شربتی خوردیم و بعد مستقیم حرکت کردیم به طرف مهران که هنوز التهاب عملیات چند هفته پیش والفجر ـ 3 را در خود داشت. تپه «کله‌قندی» آنجا بود. بچه‌های لشکر 27 در این تپه عملیات کرده بودند. تعریف می‌کردند: وقتی عملیات شد، عراقیها در محاصره قرار گرفتند. مدتی که گذشت وضع بسیار بدی پیدا کردند، به طوری که با هلی‌کوپتر برایشان غذا می‌آوردند.