شب موصل
××××
روایت حسین منصف از شب های موصل منتشر شد
خاطرات اسیر آزاد شده ،محمد حسین منصف،از دوران اسارت در زندان موصل رژیم بعثی عراق با عنوان «شب موصل» منتشر شد.
به گزارش ستاد خبر انتشارات سوره مهر،شب موصل مجموعه خاطرات «محمد حسین منصف» از دوران فعالیت گروهک منافقین در شمال کشور و آغاز جنگ تحمیلی و اسارت وی است که کار مصاحبه و تدوین آن توسط حسن شیردل انجام شده است.
شیر دل در این باره می گوید:«در زمره خاطرات رزمندگان در استان مازندران تاکنون کاری انجام نشده بود.برای تدوین این کار حدود 23 ساعت مصاحبه انجام دادیم و پس از تدوین این مصاحبه ها، متن مجددا به صاحب خاطرات(محمد حسین منصف) برای بازبینی و اصلاح سپرده شد و مشکلات موجود در همان ابتدای کار بر طرف شد.»
وی می افزاید: «در روزهای اول انقلاب، شمال کشور مرکز فعالیت گروه های منافقین بود که در صدد انجام عملیات مسلحانه علیه نظام بودند،این گروه ها وضعیت فرهنگی منطقه و جوانان را تحت تاثیر قرار داده بودند.وقتی یک فرد می تواند از این فضا جدا شود و به فضای انقلاب بپیوندد و همگام با این اهداف پیش رود،یکی نقطه مثبت در زندگی فرد است و از نقاط مثبت کتاب این است که راوی خاطرات به خوبی توانسته این ویژگی را بازگو کند».
در قسمتی از کتاب چنین میخوانیم: «برای لحظاتی احساس کردم مرگ من حتمی است و این جا پایان کار دنیا برای من است.در همین لحظات کوتاه، تمامی خاطرات تلخ و شیرین زندگی 22 ساله ام در ذهنم تداعی شد.دوران شیرینی کودکی،نوجوانی،یادآوری گناهان و اعمال نیک.با خودم می گفتم چرا از مرگ می ترسی؟و خودم جواب می دادم چون گنهکاری.از سوی دیگر به خودم می گفتم هدفی که برای آن به جبهه آمدی مقدس بود و خدا تو را برای این هدف مقدس خواهد بخشید.در آن هنگامه نبرد که مرگ را حتمی می دیدم،دادگاهی برای خود تشکیل داده بودم و متهم و قاضی آن نیز خودم بودم.سرانجام خودم را به وعده الهی تسلی دادم و یاد طوبی که با من بود و این بلوز سبز زیتونی که با دستان خودش بافته بود.»
شب موصل از تولیدات دفتر ادبیان و هنر مقاومت است که در 304 صفحه و با قیمت 4 هزار تومان روانه بازار کتاب شده است.
تعداد بازدید: 6385








آخرین مطالب
پربازدیدها
شانههای زخمی خاکریز - 7
سه ـ چهار روز از عملیات گذشت. بچهها از سمت راست کوه بالا کشیده بودند. ارتفاعات شیلر در حال فروپاشی بود. من چند بار با یکی از رانندههای آمبولانس زیر خیمه آتش دشمن نشستیم و زیارت عاشورا خواندیم، در حالی که خشم خمپارهها در اطرافمان شعله میکشید. یک بار که آمدند و آمبولانس خواستند، فهمیدم این بار جنازه شهید «حاجیپور» را باید ببریم. حاجیپور فرمانده تیپ عمار بود. شجاعت او را از زبان بچهها زیاد شنیده بودم. حاجیپور با موتور میرفته که زده بودندش.






