دیوار نوشته های زندان قصر
محسن کاظمی
مرا ببر میان رؤیاها
امسال بهترین کتابی که در نمایشگاه خریدم، دیوارنوشتههای زندان قصر بود. به دلیل ارتباط با زندانیان سیاسی قبل از انقلاب و بسیار خاطراتی که از آنان از زندان قصر شنیده بودم، وقتی در نگاه اول عنوان کتاب را دیدم، بیدرنگ آن را گشودم.
آنچه میدیدم تصاویر بسیار از دیوارنوشتههای این زندان تاریخی بود. برای من دیدن این یادگار نوشتهها خیلی جالب است چرا که روزی در مقدمه کتاب خاطرات عزت شاهی در خصوص تلخترین خاطره از مراحل مختلف تحقیق و تدوین نوشتم:
«از تلخترین آنها مربوط است به تخریب زندان قصر. در اواخر شهریور 1383 به همت برخی دلسوزان عرصه فرهنگ و تاریخ، نشستی در زندان قصر برگزار شد تا شاید از تخریب بندهای سیاسی آن جلوگیری شود. دیدار از این زندان تاریخی و بندهای مختلف آن بسیار برایم مغتنم بود و تأثیر عمیقی در فضای ذهنیام و برقراری ارتباط با مضامین و معانی یاد شنیدههایم به جای گذاشت. اما خیلی زود معاهدات و پیمانهای آن نشست زیر پا گذاشته شد و به جز یک بند و بنای کلاه فرهنگی، تمام زندان تخریب شد و یادگاهی تاریخی نابود گردید افسوس!»
حال دیدن این کتاب و دیدن تصاویر و یادنوشتههای زندان کمی از آن درد و افسوس را میکاهد.
خانم پریناز هاشمی با نوشته خود بر دیوار پشت جلد کتاب از راز اهمیت این کتاب پرده برداشته است:
«کتاب دیوارنوشتههای زندان قصر ترکیبی است از نوشتهها، عکسها و نقاشیهای روی دیوارهای این زندان، پیش از آنکه خراب شود.
هر کس که زندان را تجربه کرده باشد، سپری کردن یک روز در آن را برابر با یک عمر میداند. عمری که تنها با یک دیوار از جریان رایج زندگی فاصله میگیرد. دیواری تلخ که تو با تنهایی و ناامیدی و غم و رنجت در پشت آن راه میروی، گریه میکنی، میخندی، از لای میلههای عمودی به دنبال آسمان میگردی، با آن درددل میکنی و گاه روی آن مینویسی.
مینویسی؛ از روی سرگردانی مینویسی تا از غربت فرار کنی. مینویسی چون امکان دسترسی به وسیلهای دیگر برای بیان احساست نداری؛ مینویسی از روی نفرت، از روی عشق، یا مینویسی تنها از روی عادت دیرینهی دیوارنویسی. به هر دلیل که نوشتهای، دیوارها را پر کرده و رفتهای.
تو رفتهای، زندان قصر رفته است، و حرفها و گلایهها و درددلهای تو هم با او رفته است. این که کجا رفتهاند، کجا رفتهای جوابی ندارد، و این مجموعه تنها توقفی کوتاه است، بسیار کوتاه در روزهای بیشماری که میروند و میآیند. »
در میانههای دیدن و خواندن این کتاب به راستی خود را پشت دیوارهای بلند زندان میدیدم از بودن با زندانیان، همراه احساسشان میشدم. با آنها میخندیدم و با آنها میگریستم. در یادهای آنها از مادر، عشق، امید، مرگ، مردانگی، وفا و... آزادی، همراه شدم و یادنگارههای آنها را بر لوح دل و ضمیر ذهن حک کردم.
وقتی به پایان کتاب رسیدم گویی برگه آزادی را به دستم دادند.
زحمات خانم هاشمی در تحقیق، تدوین و تألیف این کتاب ستودنی است. او آخرین بازماندههای این زندان را برای ما و برای تاریخ به یادگار گذاشته است.
تعداد بازدید: 8248