گلایه خاطرهنویسان اردبیلی از کلیگویی راویان
خاطرهنویسان اردبیلی، گفتوگو با شخصیتهای سیاسی و نظامی را به خاطر کلیگویی و به حاشیه رفتن، بسیار دشوار خواندند و بر پرهیز از جبههگیری نسبت به گفتههای مصاحبهشوندگان تاکید کردند.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، چگونگی آشنایی مصاحبهگر با شیوههای گفتوگو، توجیه و ایجاد انگیزه در مصاحبهشونده برای دوری از خودسانسوری و بیان ناگفتهها، در دومین میزگرد "خاطرهنویسی و تاریخ شفاهی انقلاب و دفاعمقدس" مورد بررسی قرار گرفتند.
خاطرهنویسان حاضر در این نشست، بر عبور از فراموشی و کلی گویی مصاحبهشونده، با هدف کاهش اشتباهات زمانی و مکانی در بازگویی خاطرات تاکید کردند.
همچنین مطابقت دادن گفتههای مصاحبهشونده با اسناد و مدارک را از جمله وظایف مصاحبهگر و کمک گرفتن از افراد خانواده یا اشخاص حاضر در آن واقعه را برای یادآوری دقیقتر حوادث، ضروری دانستند.
این خاطرهنویسان، گفتوگو با شخصیتهای سیاسی و نظامی را به خاطر کلیگویی و به حاشیه رفتن، بسیار دشوار خواندند و بر پرهیز از جبههگیری نسبت به گفتههای مصاحبهشونده تاکید کردند. چون او در غیر اینصورت، از بیان ناگفتهها دوری خواهد کرد.
دومین میزگرد "خاطرهنویسی و تاریخ شفاهی انقلاب و دفاعمقدس"، با محوریت بررسی نقش مصاحبه در ثبت تاریخ شفاهی، عصر دیروز(27 مهر 88)، به همت حوزه هنری استان اردبیل و با همکاری بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاعمقدس این استان برگزار شد.
سلسله میزگردهای "خاطرهنویسی انقلاب و دفاعمقدس"، به همت حوزه هنری استان اردبیل و با مشارکت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاعمقدس و بنیاد دایرهالمعارف این استان، ادامه خواهد داشت.
تعداد بازدید: 5442
![](images/sharing/print.png)
![](images/sharing/twitter.png)
![](images/sharing/email.png)
![](images/sharing/facebook.png)
![](images/sharing/google.png)
![](images/sharing/linkedin.png)
![](images/sharing/pinterest.png)
![](images/sharing/sapp.png)
آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 108
وقتی به موضع رسیدم رفتم داخل سنگر. سربازها گفتند: «آن سرباز انتظامات، یعنی یعقوب احمد، که عصام را دستگیر کرده بود دیروز بر اثر اصابت ترکش گلوله ایرانیها کشته شد. خدا را شکر کردم. بعد شنیدم سرهنگ میسر به ستوان یکم عباس اهل بصره گفته بود: «تفاوت کشته شدن عصام و یعقوب تفاوت بهشت و جهنم است.» چند روز گذشت. حمله شما شروع شد. تقریباً تا ساعت پنجونیم صبح ما هنوز در مواضع خودمان بودیم. در شبِ حمله، آسمان را ابرهای سیاه پوشانده بود. افراد ما همه ترسیده بودند و حالت عجیبی داشتند. خستگی مفرط و یأس در تکتک افراد به چشم میخورد. رخوت و ترس موقعی بیشتر شد که ستوان یکم احمد جمیل و سرهنگ میسر با داد و فریاد ز افراد میپرسیدند «پل کجاست؟ پل کارون کجاست؟»![](pic/banner_box/263.jpg)
![](pic/banner_box/254.jpg)
![](pic/banner_box/169.jpg)
![](pic/banner_box/235.jpg)
![](pic/banner_box/180.jpg)
![](pic/banner_box/43.jpg)
![](pic/banner_box/25.jpg)
![](pic/banner_box/26.jpg)