زیتون سرخ (26)
گفت و گو و تدوين: سيدقاسمياحسيني
زیتون سرخ (۲۶)
خاطراتناهیدیوسفیان
گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی
انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری)
دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت
نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.
در طول سال 1356 به سختي درس خواندم و در همان شركت بنزخاور كار كردم. درسها برايم چندان سخت نبود؛ زيرا در دورة كارشناسي در اهواز خوب درس خوانده بودم. بسياري از دروس كارشناسي ارشد را در همان دانشگاه جنديشاپور خوانده بوديم يا دستكم با مباني آن آشنا شده بوديم.
علي بيرجند بود و هرازگاهي به تهران ميآمد و همديگر را ميديديم. هنوز نتوانسته بوديم خانهاي بيابيم و مستقل شويم. من در خانه پدرم زندگي ميكردم و او هم هرگاه به تهران ميآمد به خانه خواهرش ميرفت. در اين مدت مقداري پول جمع كردم؛ حدود چهل هزار تومان براي علي فرستادم تا قالي بخرد. او هم دو تخته قالي و يك قاليچه خريد. بعدها دزد آن دو تخته قالي را برد، اما قاليچه را هنوز به يادگار آن روزهاي خوش بر باد رفته دارم و هرگاه دلم براي سالهاي با علي بودن تنگ ميشود، به نقش و نگارهايش زل ميزنم و در خاطرات روياييام فرو ميروم.
بهرغم مخالفت پدرم، عيد سال 1357 به بيرجند نزد علي رفتم. چند ماه بود كه به تهران نيامده بود و دلم خيلي برايش تنگ شده بود. البته قبل از آن هم يك هفتهاي به بيرجند رفته و علي را ديده بودم. در آن مدت در هتل بوديم. اما عيد سال 1357 به منزل علي رفتم. به اتفاق دوستش خانهاي چنداُتاقه كرايه كرده بودند. علي دو اتاق داشت.
به اتفاق علي شهر بيرجند و روستاهاي اطراف آن را گشتيم. آن موقع شهر بسيار ويراني بود و رژيم پهلوي به شهر و مردم آن هيچ توجهي نكرده بود. وضع بهداشت شهر خيلي بد بود و فقر از سر و روي مردم ميباريد. مردم بيرجند خيلي خوب، صميمي و مهربان بودند و ما با چند نفر از آنان دوست شديم. در همان چند روز، با همسايههاي علي دوست شدم و حتي شروع به رفت و آمد با آنها كردم. علي از صبح تا ساعت دو بعدازظهر در پادگان بود. من از فرصت استفاده ميكردم و با همسايهها رفت و آمد ميكردم. پدرم مرتب تلفن ميزد و اعتراض ميكرد و ميگفت: «رفتهاي آنجا كه چه بشود؟ دختر! بيا سر درس و مشقت. آنجا نشستهاي كه چه بشود.» بهرغم اعتراضهاي پدرم، ده پانزده روز كنار علي ماندم. خيلي خوش گذشت. به تهران كه بازگشتم، دوباره شروع كردم به درس خواندن و كار كردن.
استادان دانشگاه توجه خاصي به من داشتند. چهار نفر دانشجوي كارشناسي ارشد فيزيك هستهاي بوديم و استادها خيلي به ما رسيدگي ميكردند و به ما آموزش ميدادند. از همان سال 1356 با راهنمايي آنها، تزم را شروع كردم. پس از مشورت با استادها قرار شد درباره «فاز الفاي اَزت» تحقيق و پژوهش كنم. اگرچه رشتهام فيزيك هستهاي بود اما تزم درباره كريستالگرافي بود. آن سالها در ايران و حتي جهان كسي روي تزي كه من كار ميكردم، كاري انجام نداده بود. براي تزم سخت كار ميكردم، كتابهاي مختلفي ميخواندم. با اساتيدم مشورت ميكردم و دادهها را آزمايش ميكردم. چون در مراحل پيشرفته، در ايران آزمايشگاه مورد نياز موجود نبود، از طريق دانشگاه، آزمايشها را به انگلستان ميفرستاديم و انگليسيها نتايجش را برايمان ميفرستادند. دانشگاه تهران براي انجام پروژه تحقيقاتيام اتاقي به من داده بود كه همه كارها و تحقيقاتم را آنجا انجام ميدادم.
تعداد بازدید: 5520