فرنگیس، روایتی از شیرزنان گیلان غرب

گفت‌وگو و تنظیم: سارا رشادی‌زاده

31 شهریور 1394


اشاره: خاطرات جنگ هشت ساله عراق علیه ایران در قلم بسیاری از نویسندگان، جاودانه شده است. جنگ نه تنها در جبهه‌ها، بلکه در شهرها و روستاهای غرب و جنوب غرب کشور چهره تلخ خود را نشان داده بود و زنان و مردان را به دفاع از خانه و کاشانه‌شان وا داشته بود. مهناز فتاحی، یکی از نویسندگانی‌ست که با نوشتن خاطرات خود و شاهدان جنگ در جبهه‌های غربی، به روایت رشادت‌های زنان و مردان کُرد پرداخته است تا تاریخ هرگز از یاد نبرد که ایران در دوران جنگ چه روزهایی را پشت سر گذاشته است.

 

خانم فتاحی لطفاً در ابتدا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید کجا به دنیا آمدید.

بنده اصالتاً کرمانشاهی هستم، اما در سال ١٣٤٧ در شهر همدان به دنیا آمدم وبه خاطر شغل پدرم که نظامی‌بود در شهرهای مختلف زندگی کردیم.

 

چه شد که به حوزه‌ داستان نویسی و به خصوص حوزه جنگ علاقه‌مند شدید؟

به واسطه شغل نظامی‌ پدرم، در زمان جنگ در شهر قصر شیرین بودیم. من کلاس پنجم بودم که جنگ شروع شد و ما که بچه بودیم، شاهد حمله نیروهای عراق به ایران بودیم.

دوری پدر و مجروح شدن ایشاندر جنگ وآواره شدن از شهر محل زندگیمان، باعث شد که احساس کنم باید دست به قلم بشوم و بنویسم. همان موقع ‌نخستین مطلبم را در مورد جنگ نوشتم.

از وقتی جنگ شروع شد، خاطرات جنگ را روزانه نوشتم. در آن دوره باران توپ و بمباران هوایی، پدرم مرتب در جبهه بود و من که از دوری پدرم و شرایط بوجود آمده ناراحت بودم دست به قلم بردم و همین موضوع که به جنگ دفاع مقدس فکر کرده بودم، جرقه‌ای شد برای نوشتن درباره جنگ که در درون من شکل گرفت.

کلاس اول راهنمایی بودم که ‌نخستین اثرم را نوشتم و در 12 سالگی دل نوشته‌هایم را برای مجله کیهان بچه‌ها و کانون فرهنگی می‌فرستادم. در این نشریات، مسابقاتی در حوزه جنگ و دفاع مقدس برگزار می‌شد، پس از اینکه در آن مسابقات شرکت کردم، یکی از مطالبم در مجله کیهان بچه‌ها چاپ شد.دوکار دیگرم هم در مجله رشد چاپ شد و من عضو مرکز آموزشی کانون شدم.همان زمان متوجه شدم که با قلم دوست ‌هستم و دوست دارم بنویسم.

بعدهابا آنکه دوست داشتم پزشک شوم، اما به دلیل محدودیت‌های محل زندگی، در رشته زبان و ادبیات فرانسه ادامه تحصیل دادم و همین باعث شد که با ادبیات جهان هم آشنا شوم.

سال ٨٧ ‌نخستین نوشته حرفه‌ای‌ام با عنوان «طعم تلخ خرما» به صورت یک داستان به چاپ رسیدکه این کار برگزیده مطبوعات کشور شد.اوایل بیشتر در حوزه کودک می‌نوشتم، امااین کتاب با موضوع دفاع مقدس و برگرفته از خاطرات خودم است که در آن دوران یک بچه پنجم ابتدایی بودم.این اثر به عنوان کتاب فصل کشور شناخته شد و نامزد بهترین کتاب جمهوری اسلامی‌شد؛بعد از آن برگزیده دوسالانه پروین اعتصامی‌شد ووقتی دیدم کارم مورد توجه قرار گرفته،کار دومم را با نام «اردیبهشت دیگر» منتشر کردم.

این اثر خاطرات آزاده‌ای از همشهریان خودم بود که توانسته بود از دست عراقی‌هادر زندان سلیمانیه عراق فرار کندم این کار را برای دفتر ادبیات انقلاب اسلامی و به سفارش ایشان انجام دادم و بعد از آن کتاب‌های دیگرم مانند «قلب کوچک سپهر» و بعدش «کتاب قلک و قول مردانه»به چاپ رسید.

در حال حاضر نیز آخرین اثرم با نام «فرنگیس» را منتشر کرده‌ام و اثر دیگرم با نام «پناهگاه ‌بی‌پناه» نیز که بر اساس بمباران کرمانشاه نوشته شده، زیر چاپ است.

 

خانم فتاحی، شما فرمودید که «پناهگاه ‌بی‌پناه» که هم اکنون در حال چاپ است، بر اساس بمباران کرمانشاه نوشته شده؛ درباره این اثر و بمباران کرمانشاه بیشتر توضیح دهید.

«پناهگاه ‌بی‌پناه»یکی از تلخ‌ترین کتاب‌های من است و زمانی که نامش به میان می‌آید حس خاصی به من دست می‌دهد. به عقیده من، این کتاب یکی از باارزش‌ترین کتاب‌های دفاع مقدس در کشور ما است که به شرح بمباران ظالمانه بعثی می‌پردازد. در این واقعه چهارصد نفر از زنان وکودکان مظلوم وبی‌دفاع درپناهگاه پارک شیرین کرمانشاه به شهادت رسیدند.

برای تألیف این اثر رنج زیادی کشیدم؛ چون هیچ ‌منبع و مرجعی، حتی در حد یک منبع کوچک در مورد این واقعه عظیم نوشته نشده بود وجالب‌تر اینکه پایگاه اطلاعات کرمانشاه بر روی همین محل بنا شده و در حال حاضر موزه دفاع مقدس است. ناچار شدم خانه به خانه بگردم و امدادگران، پزشکان، بسیجیان و نیروی انتظامی ‌حاضر در صحنه را پیدا کنم.یافتن این افراد سخت و زمانبر بود، به عنوان نمونه بعضی از این افراد را درجزیره کیش پیدا کردم.

 

این حادثه چه روزی اتفاق افتاد و آیا شما از نزدیک شاهد آن بودید؟

روزحادثه (٢٦اسفندسال ١٣٦٦) ما در منزلمان بودیم که دو خیابان پایین‌تر از پارک شیرین قرار داشت. به یاد دارم که یک موشک سر کوچه اصابت کرد. من صدای کودکان و زنان را می‌‌شنیدم و هنوز هم پس از سال‌ها، هربار که از کنار پارک شیرین رد می‌شوم، صدای فریاد آن روز بچه‌ها را می‌شنونم. متأسفانه درباره این واقعه حتی یک مقاله هم وجود ندارد. این کتاب می‌تواند به عنوان یک مرجع، کتاب اصلی و اولیه برای شروع و نگارش از پناهگاه پارک شیرین مورداستفاده قرارگیرد.

بارها این سؤال را از خودم پرسیدم که چرا هیچ کس به این حوادث توجهی نشان نداده است. در قانون نوشته شده که پناهگاه‌های غیرنظا‌می‌ نباید مورد حمله قرار بگیرند، اما این واقعه در کرمانشاه اتفاق افتاده است و اگر این کتاب به جهان شناسانده شود، آنگاه دید جهان به دفاع مقدس تغییرمی‌یابد.

 

آیا در مقام مؤلف معتقدید فرنگیس توانسته آن بار محتوایی که در ذهن داشتید به مخاطبش منتقل کند؟

وقتی این موضوع را انتخاب کردم، چند هدف را دنبال می‌کردم.یکی از مهمترین هدف‌هایم این بود که با توجه به اینکه بخشی از جنگدر این منطقه ما شروع شد و به پایان دلم می‌خواست رشادت‌ها و مظلومیت‌های مردم در این منطقه را نمایش بدهمو به لطف خدا به این مورد دست پیدا کردم.

بعد از آن می‌خواستم یک موضوع مهم و بزرگ را به دیگران نشان بدهم؛ یعنی نقش زن را آنطور که شایسته ‌است به معرض نمایش بگذارم.به همین دلیل در کنار نگارش خاطرات فرنگیس، تحقیقات و پژوهش زیادی انجامدادم و با افراد زیادی مصاحبه کردم. از یک طرف هم مقام معظم رهبری تأکید کرده بودند که خاطرات این خانم ثبت شود وبه گونه‌ای این وظیفه را بر دوش خودم حس می‌کردم که باید اینکار را انجام دهم.

برایم مهم بود که خاطرات سی‌ساله این خانم در قالب کتاب نوشته شود و خدا را شکر، پس از انتشار هم بازتاب خوبی در منطقه داشت.

 

به نکته خوبی اشاره کردید خانم فتاحی، محور اصلی داستان یک زناست و شما هم یک زننویسنده و هر دو هم از یک نژاد ‌هستید.می‌خواهم بدانم چقدر توانسته‌اید منطقی باشید و دچار همزادپنداری با راوی خاطرات نشوید ؟

ببینید با توجه به تجربه‌ای که داشتم، می‌دانستم که در لحظه مصاحبه بایدهمزادپنداری کنم.با توجه به کارهایی که قبلاًدر این زمینه انجام دادم و با مطالعاتی که در زمینه دفاع مقدس داشتم، خودم در بعضی از نوشته‌ها می‌دیدم که نویسنده تا حدودی خود یا تخیلش را وارد موضوع کتاب کردهکرده ولی همانطور که قبلاً گفتم، تمام هدفم از اول این بود که آنچه بیان میکنم، خاطرات فرنگیس و واقعیات زندگیش باشد و به همین دلیل هم بود که پژوهش می‌کردم. یعنی من لحظه به لحظه با خود می‌گفتم کهدر نقش ثبت‌کننده خاطرات این خانم و این وقایع ‌هستم و سعی کردم به بی‌طرفی متن وفادار باشم.

 

نام کتاب فرنگیس است و شخصیت اول کتاب هم زنی با همین نام،اما شما در کتاب یکماجرا را روایت می‌کنید؛ به عنوان نویسندۀ این روایت، جمع بندی شما چیست؟

ببینید برای انتخاب اسم کتاب تلاش کردم تا یک نام شایسته معرفی شود.زمانی که مقام معظم رهبری که به منطقه گیلان غربآمدند، از نزدیک با فرنگیس که یکی از نماد‌های مقاومت منطقه ما ‌است ملاقات کردند و ضمن سخنرانیدر جمع مردم، فرمودند: «در شهر شما بانویی هست که توانسته نیروی دشمن را به خاک و خون بکشاند؛ این اسطوره را برای خود و شهرتان حفظ کنید.»

وقتی مقام معظم رهبری با تأکید از مقاومت مردم منطقه و فرنگیس می‌گویندکه واقعاً مردانه وار ایستاد؛ در تصمیم خود مصمم‌تر شدم.وقتی که نام فرنگیس به میان می‌آید، همه می‌دانند که منظور فرنگیس حیدرپور، زنی ‌استکه با تبر مقاومت کرد.

با این تفکر که نام فرنگیس، نام یک زن معمولی نیست و تأکید مقام معظم رهبری، به این نتیجه رسیدم که فرنگیس بخشی از تاریخ این سرزمین شده و نام اومی‌تواند نماد مقاومت مردان و زنان این منطقه باشد.

 

شخصیت نخست فرنگیس یک زن است وداستان حول زنان می‌چرخد، جایگاه مردان در این داستان کجاست و آنها چه نقشی را ایفا می‌کنند؟

در این کتاب، فرنگیس حرف می‌زند و خاطراتش را بیان می‌کند؛ ولی در لحظه به لحظۀ این کتاب شما با تاریخ دفاع مقدس رو برو می‌شوید، مخصوصاًدر بخش دفاع، شما با مردان منطقه مواجه ‌هستید و می‌بینید که گیلان غرب به وسیله آنان به دومین منطقه مقاوم شهریتبدیل می‌شود.

من سعی کردم در این کتاب شخصیت‌های بزرگ رزمندگان و نیروهای مردمی‌را معرفی کنم. به طوری که این معرفی حتی برای مردم گیلان‌ غرب هم جالب بود. به عنوان نمونه در این اثر شهید حسین بصیری و شهید حسن بیگی را به مردم معرفی کردم و می‌توان گفت به نوعی آیینه‌ای از رشادت‌های مردم بزرگ منطقه هستند و تمامشان نقش مهمی‌در دفاع مقدس در آن منطقه داشتند.

یعنی شما تنها خاطرات فرنگیس رو نمی‌خوانید، بلکهدر واقع دارید زندگی تک تک مردان و زنان منطقه رامرور می‌کنید. به همین دلیل نباید گمان کرد که «فرنگیس» یک کتاب زنانه ‌است و نقش مردان در آن کمرنگ ‌است.

ما می‌بینیم که در این کتاب، برادران فرنگیس یکییکی معرفی می‌شوند و داستان زندگی هریک عنوان می‌شود. علاوه بر این یکی از قهرمانان داستان، مرد بزرگی است که در کارها مهارت زیادی داشته و در پایان هم شهید می‌شود.

 

نظرتان دربارۀ طرح روی جلد کتاب فرنگیس چیست؟ آیا توانسته شما را راضی کند و با محتوای اثر ارتباط برقرار کند؟

با توجه به اینکه روستای محل زندگی فرنگیس بارها و بارها با خاک یکسان شد، تصویری از آن دوران و یا کودکی و نوجوانی‌اش ندارد.تنها عکسی که از کودکی فرنگیس دیدم، عکسی بود که در سفر مشهد گرفته بود و از همان برای طرح روی جلد، برشی زدند و عکسی از امروز ایشان هم به آن اضافه کردند.

هرچند خود فرنگیس راضی نبود و می‌گفت مات ‌است. البته پیشنهاد داده بودم که عکس دیگری از ایشان را که با سربند کردی و لباس محلی است را به عنوان طرح روی جلد منتشر کنیم تا بیانگر جسارت و مردانگی و غرور فرنگیس باشد.

 

چرا از آن عکس استفاده نشد؟

نمی‌دانم؛ ما پیشنهاد دادیم و گفتیم این عکس فضای بومی‌محل زندگی را نشان می‌دهد و بالاخره نماد کردنشینان منطقه هم به شمار می‌آید، اما با موافقت مسئولان ذی‌ربط مواجه نشد.

 

کتاب از نگاه شما به عنوان صاحب اثر، دارای چه فراز و فرودهایی است؟

ببینید کتاب باید خوب خوانده شود. بعضی‌ از مخاطبان به منزنگ می‌زنند و به من می‌گویند بعضی از لغت‌ها نیاز به توضیح دارد؛ مثل گل‌بنی که معادل سربند است.برای مردمی‌که بومی این منطقه نیستند، توضیح یا واژه‌نامه‌ لازم است؛ اما در کل از نگاه من کتاب خوبی است. هرچند که بهتر است در چاپ‌های بعدی، تصویر روی جلد با توجه به فضای کتاب و فرنگیس که خودش راوی کتاب ‌است، تغییر کند.

 

چرا کتاب فهرست اعلام ندارد؟

من سعی کرده بودم در هر صفحه به عنوان زیرنویس، درباره لغات و افراد توضیح دهم. از سوی دیگر بعضی از لغات در انتشار جا افتاده است که در چاپ‌های بعدی اصلاح می‌شود.در کل کتاب با استقبال خوبی مواجه شد، فقط نسبت به کیفیت تصاویر کتاب انتقاداتی مطرح شد که خودم نیز با آن موافقم.

 

خانم فتاحی اگر قرار باشد که روزی این کتاب ترجمه شود؛ به نظر شما چقدر می‌تواندبا مخاطب بین‌المللی ارتباط برقرار کند؟

زمانی که این کتاب رامی‌نوشتم، فکر می‌کردم که شاید جهانی شود و اگر ترجمه شود جایگاه خودش رو پیدا می‌کند. در همین راستا سعی کردم آن لطافت و کودکی فرنگیس مخاطب را جذب کند و ابهت، سلامت و قدرت در دفاع مقدس نشان داده شود تا مظلومیت مردم ایران نشان داده شود.در جایگاه یک نویسنده، مطمئن‌هستم که این ماجرای بزرگ، قابلیت مطرح شدن در سطح جهانی را دارد.

 

نظرتان راجع به جایگاه ملی این کتاب چیست؟

اگر فرنگیس خوب شناسایی و معرفی شود،آرام آرام در سطح جامعه مطرح می‌شود و من می‌بینم افرادی‌که تاکنوناین اثر را مطالعه کرده‌اند،می‌گویند ما با اشک کتاب را مطالعه کردیم.

سعی کردم محتوای کتاب صمیمی، روان و جذاب باشد. در این اثر قسمت‌هایی از زندگی فرنگیس، چه در کودکی، چه جوانی و چه میانسالی، همه جذاببود و سعی بر این بود که بتواند با نسل جوان ارتباط برقرار کرد.

در بخشی از اثر،شما ماجرای بردن فرنگیس به عراق و برگرداندن وی از آنجا را می‌خوانیم و مقاومت زنی 18 ساله که آنقدر جذاب است که می‌تواندنسل جوان ما را جذب کند و امیدوارم که بتواند جای خود رادر دل مردم باز کند.

 

مسلماًشما در مصاحبه‌هایتان با فرنگیس معیار مشخصی داشتید، از این معیار‌ها برای ما بگویید.چه معیار‌هایی برای انتخاب سؤال‌هایتان داشتید و در نهایت به چه موضوعاتی می‌خواستید برسید؟

وقتی که ما کار مصاحبه را شروع کردیم، با فضای بسته فرهنگی مواجه شدم.من می‌خواستم فرنگیس و زندگیش را همان طوری که بود، نشان بدهم.اما فرنگیس خیلی محدود صحبت می‌کرد و خیلی از قسمت‌های زندگیش را اصلاً دوست نداشت بیان کند. سعی کردم با تمرکز بر حوادث اصلی زندگی فرنگیس، او را به حرف بیاورم.

به عنوان نمونه، کودکی فرنگیس برای من خیلی مهم بود؛ چون کسی که در هجده سالگی می‌تواند اینقدر شجاعانه با مسائل برخورد کند مسلماً کودکی سخت و جذابی داشته است. او در طول زندگی‌اش با اتفاقاتی مانند کشتن سرباز عراقی، ساختن خانه بر روی یک کوه، به دنیا آوردن نخستین فرزندش در یک مینی‌بوس،آن هم با یک کارد میوه خوری و جمع کردن کشته‌ها و اجساد و زخمی‌ها در‌ حالی که خودش باردار بوده، مواجه شده است.

با تمام مقاومت‌های فرنگیس، در مقابل بازگو کردن جزئیات زندگی‌اش، از جمله اینکه در دوران کودکی هم رفتار پسرانه‌ای داشت، اما توانستم اطلاعات کافی از وی دریافت کنم.اودر شش سالگی وقتی پدرش برای کار به مزرعه پنبه می‌رفت، با پدر همراه می‌شد و همین به پخته شدن او کمک کرده است.

فرنگیس دوست نداشت صحبت کند و به نظرش کارهایی که انجام داده بود همه کارهای معمول بود و کار خاصی نبود.او می‌گفت:«هر زندیگری هم جای من بود، همین کارها را انجام می‌داد.»

یکی دیگر از کارهای فرنگیس این بود که دلش نمی‌آمد خانه‌اش را رها کند و مدام به به دل عراقی‌هامی‌زد و برای سرکشی به خانه و گوسفندانش می‌رفت و دوباره به دل کوه برمی‌گشت و با اینکه می‌دانست خطر مرگ او را تهدید می‌کند، اما با خود می‌گفت: «اینجا خانه من است، نه خانه آنان که تصاحبش کرده‌اند.»

تلاش این زن برای حفظ خانه و کاشانه‌اش، نمادی از تلاش برای حفظ ارزش‌ها و آرمان‌ها است و برای من بسیار مهم بود که این نکته در کتاب نشان داده شود.

 

با توجه به اینکه گفتید در تألیف این کتاب، از کارهای تحقیقی هم بهره برده‌اید، از چه منابعی استفاده کردید؟

بخشی ازکتاب‌ها‌در رابطه با گیلان غرب بود که من در پایان کتاب و در فهرست منابع، اسامی‌ آنها را آوردم. اما باز هماین منابع برای من که می‌خواستم با شهر گیلان غرب و طایفه‌های مختلف آن بیشتر آشنا شوم،خیلی محدود بود. در همین راستا به سراغ یکی دو نفر از پژو هشگران محلی کرمانشاه، مانند آقای کشاورز رفتم که ایشان اطلاعات بسیاری در زمینه پیشینه گیلان غرب و طایفه‌هایش به من دادند.

علاوه بر این، مردم شهر گیلان غرب در برخی از وبلاگ‌هایشان اسناد، مدارک و خاطراتشان را بارگذاری می‌کنند و بخش اعظمی‌از تحقیقاتم به مطالعات این مردم، مصاحبه‌ و بررسی اسناد و مدارک آنان اختصاص یافت.

گاهی مسافت هفت ساعتهتا گیلان غرب را طی می‌کردمتا با یکی از این افراد صحبت کنم و یا چند عکس از آن زمان را ببینم.گاهی تاپنج صبح برای پیدا کردن چندعکس از رزمندگان، وقت صرف می‌کردم تا آنان را بیابم و با آنان ارتباط برقرار کنم.

 

در روزهای آغاز جنگ کجا زندگی می‌کردید؟

ما اول جنگ در قصر شیرین ساکن بودیم.

 

با توجه به اینکه شما نزدیک مرزهای غربی زندگی می‌کرده‌اید، خاطره‌‌ای هم از روزهای آغاز جنگ دارید؟

بله من در کتاب «طعم تلخ خرما» این خاطرات را باز گو کرده‌ام. آن روزها ما بچه بودیم و آرامش خودمان را داشتیم.

متوجه بودیم که صداهایی از سمت مرز می‌آید، امامردم می‌خندیدند و می‌گفتند:«نگاه کنید این‌ها سوت می‌کشند.» آن روزها ما هنوز نمی‌دانستیم که این صدای سوت، صدای خمسه خمسه ‌است.

خمسه خمسه یعنی پنج تا پنج تا با هم خمپاره و بمب پایین می‌آید.ما که بچه بودیم، ضبط صوت می‌بردیم تا صدای خمسه خمسه را که از دور می‌آمد ضبط کنیم. بعد که صداها نزدیک و نزدیک‌تر شد، هراس بچه‌ها را گرفت و فهمیدیم این صداهایی که می‌آید و هر لحظه هم نزدیک‌تر می‌شود، بمب‌هایی است که بر سر مردم فرود می‌آید.

نخستین بمباران شهری در قصر شیرین را به یاد می‌آورم که باعث غافلگیری مردم شد و در کل اینگونه بگویم که خاطرات زیادی دارم و اکنون در حال نوشتن آن‌ها هستم که در کتاب بعدی‌ام منتشر می‌کنم.

 

با توجه به اینکه شما مؤلفی ‌هستید که در حوزه تاریخ شفاهی و خاطره‌نویسی فعالیت‌ دارید،این مفاهیم را چگونه تعریف می‌کنید؟

تاریخ شفاهی همان تاریخی ‌است که بین مردم ‌است. مثلاً وقتی کتاب فرنگیس می‌خوانید، انگار هشت سال دفاع مقدس را از زبان زنی می‌شنوید که به روایت جنگ از آغاز تا پایانپرداخته است.تاریخ شفاهی همان خاطراتی ‌است که فعلاً در ذهن مردم مانده‌است و باید ثبت شود تا به تاریخ شفاهی تبدیل شود.

 

به نظر شما، ما در حوزه تاریخ شفاهی الآن در چه جایگاهی قرار داریم؟

امروز در بحث تاریخ شفاهی، چه از نظر کمی و چه از نظر کیفی، روند رو به رشدی داشته‌ایم و امیدوارم این روند در آینده بهتر از این هم بشود.

در دوران جوانی من، کتاب‌هایی با موضوع دفاع مقدس به ندرت منتشر می‌شد و مرتب مواظب بودیم چه بگوییم و چه بنویسیم، اما در سال‌های اخیر، خاطرات و کتاب‌های زیادی در این زمینه نوشته شده که بیانگر اقبال عمومینسبت به خاطرات دفاع مقدس است و حاکی از روند رو به رشد آن است.

در بحث زنان جنگ، مرتب به خودم می‌گفتم چطور می‌شود بعد از 35 سال از آغاز جنگ، هنوز کسی به سراغ بانو فرنگیسکه در منطقه ما زندگی می‌کند‌ و در سال ٥٩ هم یک عراقی را کشته ویکی را هم اسیر کرده، نرفته باشد؟ مرتب ذهنم درگیر این موضوع بود، اما حالا که خاطرات این زن ثبت شده است، وقتی که از کنار مجسمه سنگیش رد می‌شوم، دیگر نگران این نیستم؛ چرا که می‌دانم مردم این مجسمه را می‌بینند و می‌دانند که تندیس مقاومت ‌است و داستان و حکایت زندگی او را می‌دانند.

امیدوارم این روند روزی همه‌گیر شود ونویسنده‌های دیگر را هم درگیر خود کندو هر نویسنده‌ای بتواند، نوشته‌ای درباره خاطرات شفاهی جنگ و به خصوصمنطقه غرب کشور منتشر سازد.

من در سخنرانی خودم نیز به این موضوع اشاره کردم که وقتی بافرنگیس صحبت می‌کردم، بقیه مردم می‌گفتند بیایید و داستان ما را هم بنویسید. می‌خواهم بگویم زندگی همه اهالی این مناطق داستان ‌است و همه یک تاریخ ‌را در دل خود دارد و خاطره‌های بسیاری در دلشان ضبط شده است، اما گوشی نیست که بشنود و قلمی نیست‌که بنویسد.



 
تعداد بازدید: 6350


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 119

داشتم به آن بسیجی کوچولو نگاه می‌کردم که دیدم او از جمع دوستانش جدا شد و به طرف یک نفربر که در چند متری آنها پارک شده و دریچه آن باز بود رفت. وقتی کنار نفربر رسید دست در جیب گشادش کرد و با زحمت، نارنجکی بیرون آورد. می‌خواستم بلند شوم و داد و فریاد به راه بیندازم تا جلوی او را بگیرند ولی اصلاً قدرتِ تکان خوردن نداشتم. حیرت‌زده نگاه می‌کردم که این بسیجی کوچک چکار می‌کند. بسیجی با حوصله و دقت ضامن نارنجک را کشید و آن را از دریچه بالا داخل نفربر انداخت. با سرعت به طرف دوستان خود دوید و همه روی زمین دراز کشیدند.