ظرفیتهای تاریخ شفاهی
محمد جمشیدی[1]
01 دی 1399
با وام گرفتن از مورخ شفاهی برجسته، الساندرو پورتلی[2]، میتوانم بگویم: شبح تاریخ شفاهی سرتاسر ایران را فرا گرفته است. خودِ این امر، جای بررسی دارد که چگونه این حوزه پژوهشی توانسته است اینقدر سریع، سرتاسر کشور ما را درنوردد. شاید بتوان همهگیری تاریخ شفاهی را در نسبت با سنت شفاهیای دید که در فرهنگ ملت ما ریشه دارد، اما در این مجال، نمیخواهم از چرایی همهگیری تاریخ شفاهی سخن بگویم. بحث من در اینجا درباره ظرفیتهای تاریخ شفاهی است.
در چند دهه اخیر تاریخ شفاهی تنها بهعنوان «خاطرهگیری» از افراد حاضر در یک واقعه و رویداد به کار رفته است؛ بدینگونه که بهسوی شاهدان یک رخداد خاص میرویم. خاطرات آنان را جمع میکنیم و سپس با تدوینی خاص منتشر میکنیم. در این میان ظرفیتهای دیگر تاریخ شفاهی به حاشیه رفتهاند. مثلاً در پروژههای تاریخ شفاهی کمتر به سمت گروههایی رفتهایم که تجربه موفقی در یک زمینه دارند؛ با این هدف که تجربه موفق آنان از یک موضوع را بشنویم، سپس آن را به متن تبدیل کنیم و بعد به تفسیر و تحلیل این متن بپردازیم. استفاده از این ظرفیت تاریخ شفاهی سبب میشود که پژوهشگر صرفاً به یک «خاطرهگیر» تبدیل نشود. در این نمونه از تاریخ شفاهی، پژوهشگر نقشی سنگینتر برعهده دارد و ناچار به دانستن برخی از حوزههای تخصصی است. به عنوان مثال او باید به نحوه برخورد یک گروه با مسئله، استراتژیهای آنها برای حل مسئله و پیامد کنشهای آنان بپردازد. حال ممکن است بپرسیم که نتیجه این کار چه خواهد بود. پاسخ این است که ما از طریق این سؤالات دغدغهمندانه و هدفمند در پی آن هستیم که به یک نظریه برسیم. به عبارتی دیگر، ما از این طریق میتوانیم یک الگو برای دیگران سامان بدهیم که اگر گروهی دیگر در موقعیتی مشابه قرار گرفت، باید چه واکنشی انجام بدهد. در واقع ما کمتر به تولید «الگو» از روایتهای تاریخ شفاهی پرداختهایم.
تاریخ شفاهی، بهشیوهای که بیان شد، نتیجهای بسیار درخشان خواهد داشت: نخست، این حوزه بسیار جالب با رشتههای دانشگاهی دیگر پیوند میخورد. درواقع رشتههایی چون جامعهشناسی و مطالعات فرهنگی و مطالعات زنان و... میتوانند از تاریخ شفاهی بهعنوان یک روش گردآوری داده استفاده کنند و بهسوی گروههای هدفِ خود بروند. جامعهشناسان، بهعنوان مثال، میتوانند تجربه گروههای حاشیهای را جمعآوری کنند و نگاه آنان را نسبت به امور مختلف استخراج کنند. تاریخ شفاهی از این منظر به همه ما اجازه میدهد تا روایت گروههای حاشیهای، که شاید هرگز آنان را از نزدیک ندیدهایم، را بشنویم. همچنین رشتههایی چون مطالعات زنان میتوانند بهطور جدیتر بهدنبال روایتهای تجربه زیسته زنان جامعه باشند؛ ازجمله زنانی که کمتر صدای آنان را شنیدهایم.
نتیجه دیگر این امر آن است که تاریخ شفاهی از انفعال و کلیشههای فعلی خارج میشود و بهمرور شاهد استفادههای خلاقانه و بدیع از تاریخ شفاهی خواهیم بود. جامعهشناس میتواند از آن برای تحلیل خاطرات استفاده کند؛ اینکه افراد چگونه گذشته را به یاد میآورند، و خاطراتِ مشترک چگونه سبب ایجاد هویت برای یک گروه میشود. روانشناس میتواند به تاریخ شفاهی عواطف و احساسات بپردازد؛ کاری شبیه آنچه سوتلانا الکسیویچ[3] انجام داد و بیشتر بر احساسات راویانش متمرکز شد. روایتپژوه میتواند به ساختار رواییِ گروههای مختلف بپردازد و تفاوتها و شباهتهای آن را به ما گوشزد کند تا بفهمیم که حتی نحوه روایت گروههای مختلف، متفاوت است. یک پژوهشگر حوزه مطالعات فرهنگی میتواند با به پرسش کشیدن روایتهای مسلط، روایتهای گروههای حاشیهای را برجسته کند و در نهایت، یک مورخ متعهد به گونهای تاریخنگاری خواهد کرد که سهم همه افراد در آن مساوی باشد و صدای همه مردم به گوش برسد.
تعداد بازدید: 6676