«موهبت خاطره»: همایش انجمن ملی تاریخ شفاهی نیوزیلند




21 ـ 20 سپتامبر سال 2014

انجمن ملی تاریخ شفاهی نیوزیلند (NOHANZ) پذیرای خلاصه مقالات جهت ارائه درهمایش تاریخ شفاهی است که در تاریخ 21 ـ 20 سپتامبر در ویلینگتون(Wellington) نیوزیلند برگزار می‌شود. این همایش دوسالانه گفتگوهای جالب و به لحاظ فکری تقویت‌کننده ای را بردارد و شرکت‌کنندگان از گرمی و اشتیاق همراهی یکدیگر برخوردار می شوند.

موضوع های همایش به این شرح است:


درک خاطره: خاطره موهبت قدرتمندی است که برای برقراری ارتباط ما با گذشته و حال و آموختن در مورد آینده ضروری است. نحوه کارکرد خاطره چگونه است؟ خاطرات فردی و جمعی چگونه با هم مرتبط هستند و تعامل دارند؟

رابطه دوطرفه ـ گرفتن و دادن: وقتی مردم خاطرات و دیدگاه‌های خود را در تاریخ شفاهی برای دیگران بیان می‌کنند، مطالب شخصی، عمومی می‌شود. انگیزه مصاحبه‌شوندگان چیست؟ توقعات آنها چیست و این اطلاعات رادر اختیار چه کسی قرار می¬دهند؟ خاطره تا چه حد خصوصی است؟ تاریخ‌نگاران شفاهی تا چه حد قدر موهبتی را که ضبط کرده‌اند می‌دانند؟ در مورد مخاطبان ناشناس آینده چه طور؟

به اشتراک گذاشتن خاطره: در عصر دیجیتال، دسترسی به تاریخ شفاهی و گزینه‌های انتشار در حال شکوفایی است. این گزینه‌ها، مزیت‌ها و معایب آن کدام است؟ چه سؤالاتی در مورد اخلاق و حریم خصوصی مطرح می‌شود؟

لطفاً برای ارسال مقاله از این نشانی استفاده کنید:
http://www.oralhistory.org.nz/documents/conf14.pdf

مایکل دادینگ (Michael Dudding)
کمیته همایش NOHANZ سال 2014
انجمن ملی تاریخ شفاهی نیوزیلند
نشانی:
Te Kete Kōrero-a-Waha O Te Motu
Wellington, NEW ZEALAND

ترجمه: اصغر ابوترابی



 
تعداد بازدید: 4309


نظر شما


دو لب
سلام. ممنون از اطلاع رسانی. در مطالب درج شده شما، بیشتر اوقات تاریخ ارائه مقالات به کنگره ها گذشته!!!

سایت تاریخ شفاهی
سلام کاربر گرامی چندروز باقی مانده بود زمانی که این خبر را درج کردیم. شما امروز این رو ملاحظه فرمودین. از توجه تان سپاس گزاریم.
 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 98

آن روز صبح که از سنگر بیرون آمدم جنازه آن افسر و گروهبان راکه به خاطر نماز خواندن گزارش کرده بودند دیدم: ستوان یکم عبدالرضا و گروهبان حسن. این گروهبان خبرچین بود که خبرها را به ستوان عبدالرضا می‌داد. من واقعه آن شب را نتوانستم برای کسی بیان کنم. خیلی دلم می‌خواست به آن پاسدار موتورسوار بگویم ولی فارسی نمی‌دانستم. متأسفانه نام آن پاسدار را نمی‌دانم اما می‌توانم هر دو پاسدار را از صورتشان بشناسم. آنها واقعاً انسان بودند. برای همین رفتار آنها خیلی به دلم نشست.