شهید بروجردی در خاطرات اصغر اسماعیلی

اصغر اسماعیلی


گردآوري: علی عبد

اصغر اسماعیلی از یاران شهید بروجردی با نقل یکی دو خاطره که در زمستان سال گذشته در شهرک شهید محلاتی یاد آن شهید را این‌گونه زنده می‌کند:

بنده از نمازگزاران مسجد حضرت امام خمینی(ره) در شهرک شهید محلاتی و فرمانده بسیج شهید مهتدی هستم. توفیقی حاصل شده که مسؤولیت پایگاه شهید مهتدی فرماندة شهید و بزرگوار و دلاور لشکر 27 را داشته باشم. شهید بروجردی خاطره‌ای کوتاه دارم که سال‌هاست در ذهن من مانده است؛ خاطره‌ای به یاد ماندنی از تشکیل سپاه در همان سال‌های اولیه پیروزی انقلاب اسلامی. وقتی در سال‌ 1358 بعد از آغاز برپایی نماز جمعه به دستور حضرت امام خمینی(ره) به عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم – خدا رحمت کند - مرحوم آیت الله طالقانی نخستین خطیب نماز جمعه‌های بعد از انقلاب تهران بودند. از قضا شهید محمد بروجردی به خاطر اطلاعات و آگاهی سیاسی‌اش در نماز جمعه بسیار فعالانه بود. البته به خاطر  شرایط سیاسی خاص وقت، گروه‌های دیگری هم در این آیین هفتگی شرکت داشتند؛ از جمله چریک‌های فدایی‌ خلق و منافقین. شهید بروجردی مأموریت و مسؤولیت پیدا کرده بود که هر هفته حراست و حفاظت از شخصیت‌ها و مردم را در نماز جمعه برعهده داشته باشد. من هم به عنوان یکی از نیروهای این شهید عزیز آن‌جا مشغول بودم. هر جمعه با بچه‌ها جمع می‌شدیم و پشت وانت‌های فورد که تیربار کالیبر پنجاه در آن‌ها نصب شده بود سوار می‌شدیم و به نماز جمعه می‌رفتیم. در مجموع حدود هفت هشت ده دستگاه ماشین می‌شدیم که مسلح هم بودیم و همه ما حفاظت از نماز جمعه را بر عهده داشتیم. همچنان که گفتم کادر و هواداران گروهک‌هایی از جمله فدائیان خلق هم به صورت مسلح آن‌جا بودند. البته آن‌ها برای حراست و حفاظت از نماز جمعه و مردم به آن‌جا نیامده بودند بلکه نقشی تخریبی در افکار عمومی و همین‌طور برهم زدن نظم و امنیت آن‌ محیط داشتند. منافقین هم از آن‌جایی که به دنبال این بودند که مرحوم آیت الله طالقانی را به همراه خود داشته باشند و در یک کلام می‌خواستند آن بزرگوار را مصادره‌ کنند، سخت می‌کوشیدند تا حراست آن‌جا را به عهده بگیرند. غافل آن‌‌که شهید بروجردی این افراد و گروه‌ها را از دوران قبل از پیروزی انقلاب می‌شناخت و نسبت به مشی و افکار آن‌ها آگاهی داشت. بنده شاهد بودم که یک روز در نماز جمعه مسعود رجوی به آقای بروجردی گفت که نیروهای‌تان را جمع کنید و از این‌جا بروید. شهید بروجردی گفت: "ابداً. ما محکم ایستاده‌ایم و شما هم هیچ کاری نمی‌توانید بکنید. تمام نماز جمعه مسؤولیتش با ماست و ما هم هستیم." منافقین درست رو به روی نماز جمعه و بالای یک ساختمان جایگاهی را در دست داشتند که در اختیار مسعود رجوی و عواملش بود. این‌ها در آن‌جا مسلح بودند و تیربار کار گذاشته بودند. یادم است که رجوی همان روز یک‌مرتبه به شهید بروجردی اشاره کرد و گفت آن بالا را ببین تمام نماز جمعه در اختیار ماست. شهید بروجردی گفت آن‌جا را هم ما اشغال خواهیم کرد و شما هیچ کاری نمی‌توانید بکنید. یادش به خیر شهید بروجردی چنان با صلابت و بزرگواری در مقابل رجوی موضع گرفت که او درجا دستور داد آن نقطه را خالی کنند و از هفته بعد که رفتیم آن‌جا را هم در اختیار داشتیم و توانستیم آن‌ها را بیرون‌ کنیم. ما کلاً‌ حفاظت از نماز جمعه را با فرماندهی شهید بروجردی به عهده داشتیم و توانستیم آن منطقه را از لوس وجود امثال "چریک فدائی"‌ها و منافقین پاک کنیم.
ما به مأموریت‌های دیگری نیز رفتیم. در آزادسازی سنندج بچه‌های ما به عنوان گردان دو سپاه نقش داشتند. آن موقع شکل‌گیری و سازمان‌دهی سپاه هنوز به گونه‌ای نبود که مثل امروز گسترده باشد. بچه‌ها با هم جمع می‌شدند و و در قالب گردان‌های سیصد تا چهارصد نفری به محل عملیات می‌رفتند. گردان ما به سنندج رفت. ما در فرودگاه بودیم و می‌خواستیم به شهر وارد شویم که سه نفر آن‌جا آمدند و برای عملیات برنامه‌ریزی کردند: شهیدان بروجردی و صیاد شیرازی به همراه شهید زنده سرلشکر پاسدار رحیم صفوی. این افراد سه نفری با هم نشستند و طراحی کردند. این طرح از شهید بروجردی بود که ما به صورت تیمی به تدریج و در گروه‌های بسیار کوچک از چند نقطه به شهر ورود پیدا کنیم و شهر را به محاصره درآوریم و اشغال کنیم که بنده مجروح شدم و به تهران آمدم. الحمدالله آن‌جا موفقیت حاصل شد و در ظرف چند روز شهر را پس گرفتیم. اگر اشتباه نکنم دیگر تا زمان شهادت شهید ایشان را ندیدم.
در پایان دوست دارم نکته‌ای را درباره شهید بروجردی یادآوری کنم که برخی دوستان درباره بمب گذاری با هدف ترور شاه مخلوع به آن اشاره کرده‌اند. بنده از موضوع این طور مطلع شدم که وقتی شهید بروجردی و یارانش در قالب یک گروه مسلح مذهبی تصمیم می‌گیرند شاه را ترور کنند، به سختی موفق می‌شوند در تبعید حضرت امام را ببینند و با معظمٌ له صحبت ‌کنند اما ایشان مخالفت می‌کنند؛ از این بابت این‌که بسیاری از افراد مسلمان و مبارز در ارتش بودند و می‌ترسیدند که آن‌ها لو بروند. حضرت امام پیرو همین موضوع با شهید بروجردی صحبت می‌کنند و او را از انجام آن برنامه منصرف می‌کنند.



 
تعداد بازدید: 4773


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97

یک ربع یا نیم ساعت به حمله نیروهای شما مانده بود. به اتفاق سرباز وظیفه عزیز زهیر، اهل بغداد، در سنگر نشسته بودیم. چند شب بود آماده‌باش کامل داده بودند و ما می‌ترسیدیم استراحت کنیم. شبها با ترس و دلهره زیادی صبح می‌شد. داخل سنگر مسلح نشسته بودیم و از ترس نمی‌توانستیم حرف بزنیم. گاهی چرت می‌زدیم،‌ گاهی یکدیگر را نگاه می‌کردیم، گاهی سرمان پایین بود و به حمله نیروهای شما فکر می‌کردیم و از خود می‌پرسیدیم «چه خواهد شد؟ آیا امشب آخرین زندگی است؟ آیا زخمی خواهیم شد؟ فرار خواهیم کرد؟