غسل شهادت

صبح روز سی‌ام تیر ماه سال 66 بار و بنه‌ام را بستم و از دسته یک گروهان 2 گردان 155 لشگر انصارالحسین ف که بر بلندی تپه (برده‌هوش) از ارتفاعات منطقه عمومی (ماووت) مستقر بود، به دسته دوم در سمت چپ برده‌هوش به نام تپه میانی، نقل مکان کردم.

خاطراتی از گروگان های آمریکایی

تفاوت ما با غربی ها در خاطره نگاری و وقایع نویسی کاملا مشهود است. آنها دارای کم ترین ملاحظه در نگارش خاطره نویسی هستند و به بیشترین اسناد هم دسترستی دارند برای آنها اسناد پایه اصلی هرگونه خاطره نگاری است.

دانش آموزان و انقلاب در کازرون

دانش آموزان در کازرون با سازه های اجتماعی خاصی در انقلاب مشارکت یافتند که در آن سازه ها نقش معلمان و به موازات آن تشکل های اجتماعی و نهاد های دینی هر یک به نوبه خود قابل توجه است.

خاطره ای از سفر شمس آل احمد به کوبا

شمس آل احمد را برای اولین بار در نیکاراگوئه می دیدم. آرام، متین، تا حدودی لاغر و تکیده و صدایش آهسته و کم طنین بود. شنیدن حرف هایش تا حدودی دشوار بود. آثار پیری در چهره اش به خوبی دیده می شد.

خواهم گفت چرا

اولین باری که داستانی در یک جمع حرفه ای خواندم، پانزده سالم بود. اولین داستانم که در جایی (روزنامه های محلی) چاپ شد هجده سالم بود. اولین مجموعه داستانم در بیست وشش سالگی چاپ شد.

خاطراتی از دکتر شریعتی از زبان یک کشاورز مزینانی

حاج حسین مزینانی از اقوام دکتر و هم صحبت ایشان در ایام حضور وی در روستای مزینان، خاطراتی به ویژه از آخرین روز های حضور وی در این روستا بیان می کند که شنیدن آن خالی از فایده نیست. ویژگی های بارز دکتر که می توان به آن اشاره کرد و در جای جای این گفتگو به آن اشاره شده است، سادگی، بی تکلفی و آرامش دکتر است.

خاطره در خاطره

در سال 60 وقتی که از کردستان برگشتم کازرون شنیدم که جلال نوبهار در جبهه دهلاویه مجروح شده است یک شب به منزل ایشان رفتم و او از نحوه مجروح شدنش برایم چنین گفت: من مسئولیت محور را به عهده داشتم یک روز صبح یک استوار ارتشی از لشکر 16 قزوین با موتور آمد و گفت: مسئول اینجا چه کسی است؟

افطار خونین

شهید حاج شیخ عبدالرحیم دانشجو در سال ۱۳۱۲ هجری شمسی در یک خانواده مستضعف چشم به جهان گشود و در محیطی سرشار از روح مذهب و زیبایی آن دوران کوددکی را گذراند و به تحصیلات ابتدایی پرداخت.

زندگی نامه و خاطرات دکتر محمد باقر دانشپوی

تحصیلاتم را که ناتمام مانده بود طی سه سال اول ورودم به ارتش تمام کرده دیپلم خود را گرفتم. سپس در کنکور شرکت کردم و در رشته ی پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شدم اما دو سال بعد که توسط ساواک دستگیر شدم ناچار درسم نیمه تمام ماند.

خاطرات سرهنگ پاسدار غلامرضا خبیری

سوم آذرماه سال ۱۳۸۹ درپی گفت و گویی تلفنی با سرهنگ پاسدار غلامرضا خبیری برای اولین بار در محل حوزه هنری آذربایجان غربی ملاقات کردم. از لابه لای صحبت هایش خاطراتی که در پیش رو دارید استخراج شد. خاطراتی که سعی در به تصویر کشیدن یک روز نبرد چریکی، اهمیت این روش جنگی و مشکلاتی که رزمندگان این عرصه با آن روبه رو بودند را دارد.
...
58
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 118

بعد از شهید شدن آن پاسدار، ما به طرف نیروهای شما آمدیم ولی در همین راه میدان مین قرار داشت که فرمانده گروهان؛ سرگرد عبدالوهاب و فرمانده گردان سرهنگ ستاد علی اسماعیل عواد روی مین رفتند و به همراه چند نفر دیگر کشته شدند. به هر زحمت و مشقتی بود خودمان را به نیروهای شما رساندیم. فرمانده دسته ما ستوان بدری و معاون فرمانده گردان سرگرد عبدالکریم حمادی زنده ماندند و همراه ما اسیر شدند. در موضع شما نیروهای زیادی از شما دیدم همه ادوات و تانکهای آنها سالم بود.