محمد؛ مسیح کردستان
_سنندج شلوغ است و بحرانی. بروجردی بلافاصله به درویش گفت: «چند نفر آماده کنید تا برویم». سپس رفت سمت مصطفی که روی نقشه کردستان کار میکرد. مصطفی کمر راست کرد و گفت: «دورانی که در ارتش خدمت میکردم یک جنگ تمام عیار در کردستان پشتسر گذاشتم. جنگ چریکی در کردستان – آن هم بهصورت چریکی- قاعده خودش را میطلبد. فرماندههای ضدانقلاب میخواهند ما را بکشانند سمت جنگی که انتخاب دست خودشان باشد».سیصدوهفتادویکمین شب خاطره - 3
بخش دوم سیصد و هفتاد و یکمین شب خاطره، با توضیح مجری درباره ساختار متفاوت برنامه آغاز شد. او گفت این برنامه در دو بخش برگزار میشود: یکی با محور آزادگان و دیگری با موضوعی تازه و کمتر شنیدهشده، یعنی «خاطرات جنگ دوازدهروزه». این بخش، به تعبیر او، برای نسل نوجوان و جوانی که دوران دفاع مقدس را لمس نکردهاند، جذاب و الهامبخش است؛ زیرا گاه یک دفاع کوتاه اما فشرده، تمام معنای ایستادگی را در خود خلاصه میکند.خاطرات همسر شهید سید محمدعلی جهانآرا
درباره مراسم عقدشان
محمد تماس گرفت و درباره تاریخ عقد رسمی با هم صحبت کردیم. قرارمان شد نهم شهریور که روز تولد خودش هم بود یک عقد ساده درخانه ما بگیریم. البته این تقارن بر حسب اتفاق بود، نه برنامهریزی شده. صبح روز عقد، محمد آمد. میوه مراسم را او خرید، شیرینی را هم من روز قبل گرفته بودم. آن روز یک پیراهن سفید پوشید که نو هم نبود.سیصدوهفتادویکمین شب خاطره - 2
راوی دوم این برنامه شب خاطره، محمدرضا گلشنی، متولد تهران و بزرگشده محله نارمک است. او از 9 سالگی وارد بازار کار شد و مشاغل گوناگونی از خیاطی تا تکنیسین دریایی را تجربه کرد. مسیر ورود او به عرصه نظامی نیز پر فراز و نشیب بود؛ ابتدا به کلانتری رفت، اما به دلیل مخالفت پدرش آن را ترک کرد. مدتی بعد با تشکیل سپاه پاسداران به آن پیوست، ولی باز هم نارضایتی پدر باعث شد ادامه ندهد. سرانجام در ۱۸ سالگی و همزمان با سالروز تولدش در چهارم دی، راه ارتش را برگزید.سیصدوهفتادویکمین شب خاطره - 1
سیصدوهفتادویکمین برنامه شب خاطره، 6 شهریور 1404 در تالار سوره حوزه هنری برگزار شد. در این برنامه احمد ثقفی، محمدرضا گلشنی و وحید فرجی خاطرات خود را بیان کردند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت. راوی اول برنامه، احمد ثقفی، متولد تیر ۱۳۳۶ بود. او که 2 سال در جبهه حضور داشت و در 5 عملیات شرکت کرده بود، سرانجام در سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به اسارت درآمد. وی 7 سال از عمر خود را در اردوگاههای عراق گذراند.خاطره برادرِ شهید هاشمینژاد
نحوۀ شهادت
طرح ترور به دست «جلال و شهاب» دو تن از اعضای سازمان ریخته شده بود. بنا بود کل کلاسی را که هاشمینژاد (از جمله اینجانب برادر شهید که هر روز در کلاس شرکت میکردم) در آن تدریس میکرد، بزنند ولی بعداً متوجه شدند هادی علویان قاتل شهید هاشمینژاد لو رفته است.سیصد و هفتادمین شب خاطره - 5
سومین راوی برنامه، رامین اصغری، متولد خرداد ۱۳۷۲ بود؛ از نسلی که پنج سال پس از پایان جنگ تحمیلی به دنیا آمده است. او گفت: شبی که حمله شروع شد، من در پایگاه، شیفت بودم. قرار بود شیفت ۴۸ ساعتۀ ما تمام شود و به خانه برگردیم. ساعت حدود ۳:۴۵ دقیقه بامداد بود و همه دوستانم خواب بودند که از مرکز کنترل عملیات جمعیت هلالاحمر با پایگاه تماس گرفتند. به ما گفتند رژیم صهیونیستی حمله کرده و باید فوراً به یکی از مناطق مسکونی در منطقه چیتگر برویم.بخشی از خاطرات عبدالمحمد رئوفینژاد
پشتیبانی از عملیات شناسایی گروه حسن باقری
حدود سه ماه قبل از عملیات فتحالمبین، حسن باقری در یکی از جلسات گلف که در اهواز تشکیل میشد، به من گفت که بناست دو نفر از قرارگاه بیایند و شناسایی کلی منطقه عمومی دشت عباس را انجام بدهند. ایشان تأکید کرد که تیم شناسایی، مستقیم زیر نظر خودش فعالیت میکنند و من فقط از آنها پشتیبانی میکنم. حسن داناییفر و مهدی زینالدین که زیر نظر حسن باقری کار میکردند. زینالدین را در جلسات هفتگی دیده بودم و آشنایی کلیای با ایشان داشتم، اما داناییفر را کمتر دیده بودم.سیصدوهفتادمین شب خاطره - 4
راوی دوم برنامه شب خاطره، «سید صالی» یا همان سیدصالح موسوی بود. مجری در ابتدا وی را اینگونه معرفی کرد: هفده سال داشت که جنگ به شهرش کشیده شد. به او شکارچی تانکهای روسی میگفتند. مشهورترین عکس راوی که مردم به آن افتخار میکنند، تصویر یک جوان هفده ساله است که لباسش را از تن درآورده و یک آرپیجی روی شانه دارد. راوی ابتدای سخنانش از مردم برای مقاومت در جنگ تحمیلی 12روزه تشکر کرد و گفت: خوشحالم که در این مملکتِ وحدت، مقاومت، دفاع و همدلی متولد شدهام.خاطره سیدناصر حسینی از دوران اسارت
چند روزی بود با جعفر دولتی مقدم رفیق شده بودم. امروز آغاز هفته دفاع مقدس و سالروز تجاوز رژیم بعثی عراق به خاک کشورمان بود. از چند روز قبل وقتی برای هواخوری بیرون میرفتم، بیشتر اوقاتم را با جعفر دولتی مقدم و میثم سیرفر سر میکردم. حامد، نگهبان عراقی با جعفر رابطه بدی داشت. حامد اهل استان الانبار عراق و از بستگان نزدیک سرتیپ ستاد صلاح قاضی بود. او آدم قد کوتاه، گندمگون، مغرور و بدبینی بود. به قول سامی، نگهبان با معرفت عراقی گویا صلاح قاضی عموی حامد بود.1
...
آخرین مطالب
پربازدیدها
100 سؤال/3
خاطره تجربۀ شخصی و خام است، امّا تاریخ شفاهی با روشمندی، راستیآزمایی و تحلیل، آن تجربه را به منبعی معتبر برای فهم تاریخ معاصر بدل میکند. در تاریخ شفاهی، روایتها نه از زبان نخبگان بلکه از دید مردم عادی بیان میشود؛ روایتی بیواسطه، مردمی و زنده که میان تجربۀ فردی و حافظۀ جمعی پیوند برقرار میسازد.





