اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 133
در این جاده مینیبوسی را متوقف کردیم. بیشتر مسافران مینیبوس را زنها و بچهها و پیران عربزبان تشکیل میدادند. در میان این افراد یک پیرمرد شل بود که یک نفر او را کمک میکرد. آنها خیلی اصرار کردند که چون ناتوان هستند آزادشان کنیم. دستور دادم آنها را آزاد کنند. راننده مینیبوس را هم آزاد کردیم. اما بقیه به پشت جبهه منتقل شدند و همان روز شنیدم در پشت جبهه همه را اعدام و جنازههایشان را همان جا دفن کردهاند.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 132
وارد میهن شما شدیم. تا چند کیلومتری حمیدیه به سرعت پیش آمدیم و مستقر شدیم؛ بیآنکه نیروی منظم و پر قدرتی در مقابلمان ایستادگی یا مزاحمتی جدی برایمان ایجاد کند. جاده و دشت خالی بود. ما هم میآمدیم و هر چیز و هر کس سر راهمان بود نابود میکردیم. کوچکترین ترحمی نسبت به جنبندهای نداشتیم. چند ساعت از استقرار ما در این محل میگذشت که وانتی به واحد آمد و برایمان چند قالب یخ آورد. دو جوان اهل حمیدیه در وانت بودند.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 131
من هم در سنگر ماندم تا شاید نیروهای شما بیایند و اسیر شویم. تقریباً یک ساعت گذشت و سرباز حسن محمد از خواب بیدار شد. ما بالاخره عقب نشستیم و همراه آخرین افراد فراری از خطوط مقدم خودمان به پشت جبهه آمدیم. آن شب ستوانیار مطلک را دیدم. بدون پوتین فرار میکرد. به افراد گفته بود «به سرهنگ عادل گفتم فرار کنیم ولی او موافقت نکرد و در مقر خودش ماند. میخواهد اسیر شود.»اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 130
هنوز چند روز از این حمله نافرجام نگذشته بود که دوباره دستور آمد آماده حمله دیگر باشیم و این بار کار را یکسره کنیم. عدهای از افراد با شنیدن خبر حمله ناراحت شدند و بنای اعتراض را گذاشتند. کمتر کسی حاضر بود دوباره آن لحظات کشنده را تجربه کند و بدون نتیجه، عقب بنشیند. تازه از کجا معلوم که اگر زخمی میشدیم مانند آن دو مجروح جایمان نگذارند و به عقب برنگردند! یک ستوانیار بعثی به نام مطلک فرهان، سربازانی را که اعتراض میکردند شناسایی کرده و گزارش داده بود. روزی آنها به ضداطلاعات احضار شدند و هرگز بازنگشتند.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 129
ساعت شش صبح بود که دستور عقبنشینی آمد و افراد با خوشحالی فرار کردند. ولی ما حدود بیست نفر بودیم که در موضع ماندیم. در همین احوال دیدم یکی از پاسداران شما بالای کوه سنگر گرفته و به طرف ما تیراندازی میکند. او چهار نفر از ما را کشت. ماندیم شانزده نفر. بعد از آن قرار گذاشتیم بدون هیچگونه حرکت یا تیراندازی با یک پارچة سفید به پاسدار علامت بدهیم. دستمال سفیدی به لولة آرپیجی بستیم و آن را بالا گرفتیم. پاسدار، بعد از حدود نیم ساعت خودش را به ما رساند و ما را اسیر کرد.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 128
در منطقه سر پل ذهاب قریهای هست به نام خاتونیه. این قریه میبایست طی حملهای به تصرف نیروهای ما در میآمد. ساعت پنج بعدازظهر، شش گروهان کماندو و عدهای نیروی پیاده، با پشتیبانی توپخانه، از منطقه کوهینه به طرف قریه خاتونیه حرکت کردند. طراح این عملیات سرتیپ ستاد خالد بهلول الالعیبی بود. این سرتیپ به خاطر اعدام کردن دو سرباز بیگناه خودمان به دو سال زندان همراه با تقلیل درجه تا سروانی محکوم شد.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 127
به بصره آمدم و به شغل بنّایی مشغول شدم. روزانه به پول شما شصت تومان مزد میگرفتم. در شهر جمهوریه چهار نفر از مجاهدین مسلمان عراق به یکی از کلانتریهای شهر حمله کردند و چند نفر از مأموران آنها را کشتند. درگیری از ساعت دو و نیم شب تا نزدیک شش صبح ادامه داشت. نیروهای دولتی چند تانک به شهر آوردند و ساختمانی را که مجاهدین مسلمان در آن سنگر گرفته بودند به گلولۀ تانک بستند.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 126
من در خرمشهر اسیر شدم. شب حمله تمام نیروهای ما با وحشت و اضطراب در بندرِ این شهر مچاله شدند. از ترس و وحشت، رمق حرکت کردن نداشتند و منتظر رسیدنِ نیروهای شما بودند. حدود دو شبانهروز هیچ غذا و جیرهای نداشتیم. نیروهای شما که آمدند دستهدسته افراد به اسارت آنان در آمدند و من هم با پشت سر گذاشتن حوادث بسیار عجیب و حیرتآور سوار کامیون شدم و از شهر ویران شده خرمشهر خداحافظی کردم.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
دو تا از این سربازها تقریباً بیست ساله بودند و یکی حدود سی سال داشت. و هر سه آرپیجی و یک تفنگ داشتند. آنها را به مقر تیپ سیوسه آوردند. سرتیپ ایاد دستور داد آنها را همانجا اعدام کنند. اعدام این سه نفر سرباز به عهده ستوانیار زیاره اهل بصره بود که من خانه او را هم بلد هستم. خانهاش در کوچهای است به نام خمسه میل که خیلی معروف است. در ضمن این ستوانیار جاسوس حزب بعث بود. او افراد ناراضی را به فرمانده معرفی میکرد. سه نفر سرباز شما را از مقر بیرون آوردند و ستوانیار زیاره آنها را به رگبار بست و هر سه را به شهادت رساند. آنها را همانجا در گودالی دفن کردند.اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
شبِ عملیات فتحالمبین فرا رسید. حمله ساعت دوازده آغاز شد. مزدوران اردنی، مصری، سودانی و... را جایگزین واحد ما کردند و ما بلافاصله به خط مقدم آمدیم. این مزدورها کینه عجیبی از نیروهای شما داشتند. امکان نداشت اسیری را زنده بگذارند. تا ساعت سه بعد از نیمهشب حملهای روی موضع ما نبود ولی از موضع دیگر صدای توپ و خمپاره به شدت شنیده میشد. ساعت سه صدای تیراندازی و اللهاکبر بلند شد.3
...
آخرین مطالب
پربازدیدها
شانههای زخمی خاکریز - 5
اولین دژبانی سر راه ـ صالحآباد ـ اولین ایستگاه صلواتی هم بود. شربتی خوردیم و بعد مستقیم حرکت کردیم به طرف مهران که هنوز التهاب عملیات چند هفته پیش والفجر ـ 3 را در خود داشت. تپه «کلهقندی» آنجا بود. بچههای لشکر 27 در این تپه عملیات کرده بودند. تعریف میکردند: وقتی عملیات شد، عراقیها در محاصره قرار گرفتند. مدتی که گذشت وضع بسیار بدی پیدا کردند، به طوری که با هلیکوپتر برایشان غذا میآوردند.






