اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-20

یک شب در یکی از این حملات که نیمه شب آغاز شده بود هوا صاف و مهتابی بود اما به محض این که یورش سربازان اسلام آغاز گردید هوا ناگهان به طور عجیبی متغیر شد و ابرهای ضخیم و سیاه در آسمان پراکنده شدند و روشنی نور ماه را گرفتند، طوری که ما حتی قادر نبودیم همدیگر را در فاصله یک متری ببینیم. این تازه ظاهر قضایا بود. در روح و روان افراد آن‌چنان ترس و وحشتی مستولی می‌شد که بسیاری از آنها حتی قادر نمی‌شدند از جایشان تکان بخورند.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-19

یک روز مرا به مقر فرماندهی احضار کرده بودند. می‌خواستند بازجویی کنند زیرا پی برده بودند که من به نفع جمهوری اسلامی شما تبلیغ می‌کنم. رفتم و مقداری سؤال و جواب کردند. همه چیز را منکر شدم. وقتی از ستاد بیرون آمدم سه نفر سپاهی را چشم و دست بسته دیدم که از بازجویی برمی‌گشتند. هر کس از راه می‌رسید به آنها توهین می‌کرد. پرسیدم: «اینها چه کسانی هستند؟» گفتند: «از افراد سپاه پاسدارانند که برای عملیات نفوذی آمده بودند.» با این که پاسدارها چشم بسته و دست بسته بودند ولی آنها را اذیت می‌کردند، توی سرشان می‌زدند، لگد می‌زدند

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-18

در اوایل جنگ نظامیان عراقی بسیار خوش می‌گذراندند. آنقدر آسوده‌خاطر بودند که فرماندهان در مقر فرماندهی شب‌ها ضیافت می‌دادند. یک‌بار در یکی از همین ضیافت‌ها که در واحد ستوان طه عبدالله برپا بود خود این افسر جنایتکار رفت و دو رأس گاو که متعلق به روستاییان منطقه عین‌خوش بود آورد و با کمک سربازهای آشپزخانه آنها را سر برید و بساط عیش و نوش فرماندهان واحدهای دیگر را مهیا کرد.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-17

در روزهای اول جنگ که روستاهای بی‌دفاع مرزی شما یکی پس از دیگری به تسخیر ارتش عراق در می‌آمد و بسیاری از سکنۀ روستاها در دشت و بیابان آواره می‌شدند، سرهنگ هشام فخری دستور ویرانی روستاها را یکی پس از دیگری صادر می‌کرد. من در قریۀ شیخ حسن بودم که این سرهنگ دستور داد بلدوزرها به کار بیفتند و تمام این قریه را با خاک یکسان کنند. هر چه خواستند کردند و چیزی از قریۀ شیخ حسن نماند ـ حتی حسینیۀ بزرگ آن قریه و لوازمش به تاراج رفت. مدتی رانندۀ یک افسر بعثی بودم. نام او طه عبدالله بود. او هنوز زنده است. یک هفته قبل از عملیات فتح‌المبین به بغداد فراخوانده شد

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-16

...وقتی این صحنه‌ها را مشاهده کردم اولین چیزی که به خاطرم آمد بیچارگی و ستم‌دیدگی ملت مسلمان عراق بود و بعد پستی و وقاحت صدام. صدام حسین با این تبلیغات دروغین توانسته است به مردم بقبولاند که ارتش و جنگ قادسیه‌اش رو به پیروزی است. او از کشورهای منطقه باج می‌گیرد و به آنها می‌گوید که به نیابت از طرف ایشان وارد این جنگ شده است. آنها بی‌محابا نیازمندیهای نظامی و غیرنظامی قادسیه صدام حسین را فراهم می‌کنند. تأسف‌آور است که حکام کشورهای به اصطلاح مسلمان با ساز استکبار جهانی و مولود نامشروعش صهیونیسم می‌رقصند و با صدام حسین جانی شریک جرم هستند.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-15

از ظواهر امر کاملاً پیدا بود که فیلمبرداری از روی نقشۀ قبلی است. آنها به تهیۀ آن مقدار فیلم اکتفا نکردند. فرماندهان،‌ طرح یک حالت تهاجمی را در اختیار فرماندهان جزء قرار دادند. طبق این برنامه یک گروه از سربازان خوش‌قامت را با سرووضع آراسته و با تمام تجهیزات آماده کردند و به آنها دستور دادند که به حالت تهاجمی و جنگی حرکت کنند. آنها دستورات را اجرا کردند. صحنه‌ها گاهی آنقدر مضحک بود که حتی سربازان هم خنده‌شان گرفته بود. فیلمبرداران آن صحنه را گرفتند و رفتند.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-14

یادم نمی‌رود روزی در جبهه که بودیم مختصات یک هدف را به توپخانۀ‌ ما دادند. برنامه این بود که ‌آتش سنگین روی هدف مورد نظر اجرا کنیم. این کار انجام شد. در وهلۀ اول پنداشتیم که هدف، محل تجمع نفرات یا یکی از انبارهای مهمات شماست ولی چند روز بعد دریافتیم که هدف مسجد جامع سوسنگرد، یعنی خانۀ‌ خدا، بوده است. فرماندهان ردۀ بالا در جواب سؤال ما گفتند که خمینی گفته است «مسجد سنگر است.» و سنگر دشمن باید درهم کوبیده شود.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-13

این جنگ ناجوانمردانه جنگ ساده‌ای نیست و به سهولت نمی‌توان از اهداف آن گذر کرد و آرمانهای دشمنان اسلام را ندیده گرفت ـ آرمانهایی که برای ریشه‌کن کردن اسلام است و سرکوب هر گونه گرایش به اسلام و جلوگیری از گسترش روزافزون آن در میان ملل مسلمان و اقوام محروم این دنیا. می‌دانید که سیاستمداران حزب بعث هنگامی که دریافتند انقلاب اسلامی اساس و پایه وجودشان را تهدید می‌کند و دیر یا زود دامن بسیاری از حکام مرتجع منطقه را خواهد گرفت شعله جنگ را افروختند.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-12

…او دوباره تکرار کرد: «هیچ ترسی نداشته باشید. شما برادران ما هستید.» دلگرم به آن سپاهی گفتم:‌ »من پزشک هستم، زخمیهای ما احتیاج شدید به مواظبت و مداوا دارند.» سپاهی گفت: «شما زخمیهایتان را مداوا کنید.» گفتم: «دارو و وسایل لازم کم داریم و باید از انبار مخصوص بیاورم.» به اتفاق آن سپاهی و چند تن دیگر از افراد که جراحات سطحی داشتند از چادر بیرون آمدیم و به طرف انبار داروها رفتیم. هر چه لازم بود همراه آوردم. هنگام برداشتن دارو از انبار به آ‌ن سپاهی گفتم اجازه بدهید لباسها و لوازم شخصی خودم را هم بردارم. جوانک گفت: «شما آزادید هر کاری که می‌خواهید انجام دهید و هر چه لازم دارید از انبار بردارید.»

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-11

حمله رزمندگان شما آغاز شده بود و افراد ارتش ما تلفات قابل توجهی را متحمل شده بودند و ناچار دست به عقب‌نشینی زده و عده زیادی ههم به اسارت در آمده بودند. سربازان دلیر قادسیه صدام آنقدر عقب‌نشینی کرده بودند و رزمندگان شما آن‌قدر جلو آمده بودند که چادر بزرگ بهداری در برد سلاحهای سنگین و سبک شما قرار گرفته بود. داخل چادر بزرگ بهداری مملو از افراد مجروح و زخمی بود. همه هراسان بودند و نمی‌دانستند چکار کنند. وقتی که چند تن از مجروحان تازه خبر آوردند که در محاصره هستیم، با شنیدن این خبر، دلم آرام گرفت، اما تلاطم چشمگیری بین مجروحین و کادر پزشکی افتاد و هر کدام می‌خواستند از هر طرف که می‌توانند بگریزند.
3
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-40

...از ترس نتوانستم کتاب را بردارم و با خود بیاورم. آن را همان‌جا انداختم و برگشتم. با دیدن این صحنه حرف پدرم را به خاطر آوردم که گفته بود «مبادا به طرف ایرانیها شلیک کنی. آنها مسلمانند. حتی در بدترین شرایط هیچ عمل خلافی علیه ایرانیها نداشته باش.» و تصمیم گرفتم هر طور شده خودم را تسلیم کنم.