زیتون سرخ (33)
زیتون سرخ (۳۳) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. در نيمه دوم سال 1357 به استخدام وزارت نيرو درآمدم و در بخش تحقيقات انرژي اتمي و حفاظت راكتورهاي هستهاي نيروگاه بوشهر شروع به كار كردم. ما با يك متخصص انگليسي كار ميكرديم كه مرد خوبي هم بود. من همان روزها شروع كردم به مطالعه كردن دربارة مسائل...زیتون سرخ (32)
زیتون سرخ (۳۲) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. بعد با صداي بلند رو به مادرم كرد و گفت: «همهاش تقصير تو است. هرچه من از اين كارها جلوگيري ميكنم تو چادر سر ميكني و اينها را هم با خودت ميبري. زن! خجالت بكش! خودت و اينها را به كشتن نده! حق نداريد برويد! اگر پا جلوي در بگذاريد، پايتان را...زیتون سرخ (31)
زیتون سرخ (۳۱) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. ...ـ بابا با مجيد ميخواهم بروم كار دانشگاهم را انجام بدهم و برگردم.مجيد شوهر خواهرم بود. فردي مذهبي و مخالف شاه بود و مدتي هم به زندان سياسي رفته بود. پدرم به او بيشتر از من اعتماد داشت. به مجيد گفت: «ناهيد راست ميگويد؟»ـ بله!ـ خيلي خوب زود...زیتون سرخ (30)
زیتون سرخ (۳۰) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. فصل نهماوايل شهريور 1357 در تهران بودم. در اين ايام انقلاب شروع شده بود. طوفان انقلاب همه چيز را به هم ريخته بود. من هم به سهم خودم كوشيدم به انبوه مردمي كه شعار «مرگ بر شاه» ميدادند بپيوندم و در تظاهرات و راهپيماييها شركت كنم.بار ديگر ياد...زیتون سرخ (29)
زیتون سرخ (۲۹) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. يك روز هم ما را به يك جاي كوهستاني دعوت كرد و به ما خوراك گوشت خرگوش داد كه خيلي خوشمزه بود. فرصت خوبي بود براي حرف زدن و تبادل اطلاعات علمي. حدود دو، سه ساعت با او درباره راَكتورها و طريق كار آنها حرف زدم. در آخر به من گفت: «شما ايرانيها در...زیتون سرخ (28)
زیتون سرخ (۲۸) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. در رشته خودم هم شاگرد اول شدم. در ميان دانشجويان رتبه اول همه رشتهها، باز من نفر اول شدم. اسم، عكس و رتبهام را در سالنامه دانشگاه تهران به چاپ رساندند.نتيجه تحقيقاتم را به يازدهمين كنگره بينالمللي كريستالگرافي، كه در ورشو برگزار...زیتون سرخ (27)
زیتون سرخ (۲۷) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. به مدت دو سال سخت كار و مطالعه كردم. پدرم از ازدواج من ناراضي بود و هنوز تلاش ميكرد مرا منصرف و راهي غرب كند. براي آنكه در خانه نمانم و طعنههاي او را نشنوم، ساعت شش صبح از خانه بيرون ميزدم و تا حدود يازده شب مدام كار ميكردم. ناهار، معمولاً...زیتون سرخ (26)
زیتون سرخ (۲۶) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. در طول سال 1356 به سختي درس خواندم و در همان شركت بنزخاور كار كردم. درسها برايم چندان سخت نبود؛ زيرا در دورة كارشناسي در اهواز خوب درس خوانده بودم. بسياري از دروس كارشناسي ارشد را در همان دانشگاه جنديشاپور خوانده بوديم يا دستكم با...زیتون سرخ (25)
زیتون سرخ (۲۵) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. مادرم به من شک کرده بود. شب که به خانه ميرفتم ميپرسيد: «تا حالا کجا بودي؟»ـ سر کار!ـ سر کار يا با اين پسره بودي؟!ـ کدام پسر!ـ همين علي.ـ علي! بيچاره سربازي است. او کجا بود که با من باشد.ـ خر خودتي. اگر پدرت بفهمد با او بودهاي، عصباني...زیتون سرخ (24)
زیتون سرخ (۲۴) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. جالب آنکه در دانشگاه تهران در رشته فيزيک کاربردي هم قبول شدم. يعني همزمان در سه رشتة فيزيک هستهاي، ژئوفيزيک و فيزيک کاربردي قبول شدم. رشتة فيزيک هستهاي را انتخاب کردم. ده نفر دانشجو بوديم. از ميان ما بايد چهار نفر انتخاب ميشد. هشت استاد......
67
آخرین مطالب
پربازدیدها
شانههای زخمی خاکریز - 4
هر کس که میتوانست خودش را به پنجره رساند و سرش را بیرون کرد تا هوای تازه استنشاق کند. شیشه دستم را پاره کرده بود. یکی از بچهها گفت که بروم پانسمان کنم. گفتم: ـ آنها آنجا منتظر هستند، پام برسه کتک میخورم. یکی از بچهها که اسلحه را از دستم گرفته بود، پرسید: ـ دستت چه شده؟ با تردید گفتم: ـ شیشه رفته، پاره شده.






