خاطراتی درباره شهید سعید سیاح طاهری
قلب او برای شادی بچههای مناطق محروم و آسیبدیده میتپید
نخستین شب خاطره دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری در سال جاری و دویستوشصتوهفتمین برنامه شب خاطره، دوم اردیبهشت 1395 برگزار شد. موضوع این برنامه تجلیل از سردار شهید فرهنگی، سعید سیّاح طاهری در قالب بیان خاطرات بود؛ بخشی از این خاطرات را در ادامه میخوانید.خاطرات مشترک عبدالحسین جلالوند و غلامرضا شیرالی از اسارت
شیرینترین شیرینی و... «برو مسیر را شناسایی کن»
عبدالحسین جلالوند، زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به عنوان رزمنده بسیجی در جبههها حاضر شده و آزاده دوران دفاع مقدس است. او حالا مدرس دانشگاه است. غلامرضا شیرالی هم بسیجی رزمنده و آزاده آن دوران است و اکنون مدیر منابع انسانی شرکت بهرهبرداری نفت و گاز کارون و رئیس هیئت ورزشی جانبازان شرکت ملی مناطق نفتخیزِ جنوب. آنان در کنار یکدیگر از روزهایی یاد کردهاند که در جنگ و اسارت پشت سر گذاشتهاند. خاطراتشان را بخوانید.خاطراتی از محمدرضا گلشنی
تدارکات تبدیل غم به شادی
محمدرضا گلشنی، در نخستین روزهای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، سرباز داوطلب تیپ 3 لشکر 81 در پادگان ابوذر و منطقه سرپل ذهاب و عضو گردان 142 پیاده مکانیزه بوده است؛ اکنون بازنشسته سپاه پاسداران و فعال فرهنگی- هنری و عکاس؛ همچنین با موسسه پیام آزادگان همکاری دارد و فعال در زمینه اعزام به عتبات عالیات است. در ادامه بخشهایی از خاطرات او از سالهای دفاع مقدس و دوران اسارت در اردوگاههای ارتش بعث عراق را میخوانید.خاطرات علیرضا مرادی از بهاران غرب و جنوب کشور
ده روز مرخصی چگونه گذشت؟
سال 1360 پاکسازی جاده بانه به سردشت بود. قبل از اینکه ما به این منطقه وارد شویم، یک گردان از واحدهای نیروی زمینی در مسیر پاکسازی آمده بود؛ آن گردان توسط نیروهایی که به ظاهر کردنما بودند، مثل منافقین، سلطنتطلبها، ساواکیها، گروههایی که با انقلاب مبارزه میکردند، تحت فشار بود. به هر حال چون منطقه استراتژیکی بود و آنها مسلط بر ارتفاعات بودند، یک گردان از تیپ هوابرد ما را هم آنجا زمینگیر کرده بودند؛ آثارش هم لب جاده بود؛ ماشینها همه سوخته بود که من بعضی از عکسهایش را دارم. این شد که آن جاده دیگر از راه زمین، ناامن شد. هوانیروزِ قهرمان ما آمد؛ هلیکوپترهایش را در سقز مستقر کرد و ما یک پل هوایی ایجاد کردیم.محمدرضا جعفری از فروردینهای دفاع مقدس گفت
پذیرایی متفاوت در منطقه جنگی
محمدرضا جعفری در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، غواص، فرمانده گردان تخریب و مسئول محورِ تخریب بوده و جانباز دفاع مقدس است. در ادامه خاطرات او را از آن ایام میخوانید.خاطرات نوروزی غلامحسین دربندی
فداکاری در فروردین
سال 1360 بچهها به محض اینکه سال تحویل شد بیرون سنگرها آمدند و شروع کردند به تیراندازی هوایی کردن و شادی کردن. عراقیها فکر میکردند ما میخواهیم آن موقع حمله کنیم. شروع کردند یک آتش تهیه سنگین روی سر ما ریختند. بچهها همه به سنگرها رفتند. چند ساعت مرتب ما را زیر آتش تانک و توپ و خمپاره و اینها قرار دادند، به طوری که ما به بچهها گفتیم دیگر تیراندازی نکنید. برای سالهای بعد این تجربه شد.خاطرات نوروزی مجتبی جعفری در جنگ و اسارت
دو تبریک در یک روز، هم سال نو، هم پیروزی
من پنج سال در جبهه جنگ بودم و پنج تا نوروز را هم فکر میکنم در جبهه بودم. آن سالهایی که در خطوط پدافندی یا در اردوگاههای آموزشی بودیم و برای عملیات آماده میشدیم، کار راحتتر بود. بچهها سفره هفتسین میچیدند. آن چیزی که مقدور بود از بیرون تهیه کنند تا به نام سین سنتی بگذارند، میگذاشتند، آن هم که مقدور نبود سراغ سیخک و سیم خاردار و هر چیزی که در جبهه سین داشت، میرفتند و به عنوان سین جبههای و سربازی و رزمندگی تهیه میکردند و در سفره هفتسین میگذاشتند.خاطرات نوروزی محمدهاشم مُصاحِب
یک کامیون آجیل برای شب عید بچهها!
کل حیاط مدرسه موکت شد. این 20 تن آجیل را وسط این موکت ریخته بودند و تیم چند صد نفری نشسته بود با کیسه فریزر و یک کارت که چاپ کرده بودیم و حدود چند صد نامه! و بستهبندی میکردند.خاطراتی از دسته یک، حاج امینی و شهید مهدیپور
تو را اخراج نمیکنم!
در ثبت تاریخ شفاهی، کارهای خوبی صورت گرفته است، اما این خاطرات از بالا به پایین روایت شدهاند. ما کتابهای زیادی از سرداران و فرماندهان جنگ داریم، اما آنچه مغفول مانده، فرهنگ عامهای است که بین نیروهای عادی مردمی، فرماندهان با رزمندگان و شیطنتهای رزمندگان وجود داشته است.خاطراتی از جنگ و اسارت
تعمیر تلویزیون عراقیها با چند کیلو رنگ!
بعد از اسارتم توسط عراقیها به «زندان الرشید» منتقل شدم، آنجا محیط بستهای بود که 9 ماه تا یک سال امکان دیدن آفتاب را نداشتیم، بالاخره به علت اعتصاب غذای مکرر به ما اجازه داده شد، یک روز در میان، 15 دقیقه در حیاطِ زندان، قدم بزنیم....
36
...