دویستونودویکمین برنامه شب خاطره
خاطراتی از دو عملیات، هوانیروز و شهیدان
گفت: میدانم اگر این عملیات را در دفتر پروازت ثبت کنی، تو را برای پرواز این همه انسان تنبیه میکنند، ثبت نکن و به کسی هم نگو. من بعد از سالها، برای اولین بار در اینجا به طور رسمی این خاطره را تعریف کردم.با راویان دویستوهشتادوهفتمین شب خاطره
«یعقوبیان» از اسارت گفت و «جهانگیری» از شهیدان مدرسه مفید
نمیتوانستم حتی در مورد یک نفرشان هم ننویسم؛ گروهی که با اعزام دانشآموزی در سال سوم دبیرستان به جبهه رفتند و در دانشگاه طوری درس میخواندند که زمان عملیات بتوانند خودشان را به منطقه جنگی برسانند. آنان کسانی هستند که در جبهه، درسخواندن را راه انداختند و اعزام دانشجویی به جبههها را پایهگذاری کردند.خاطرهگویی در گردهمایی سالانه رزمندگان گردان انصار
شوخطبعیهای جبهه به روایت نویسنده جنگ
یکتنه سلاح دوشکا را روی دوش میگذاشت و از بلندیها بالا میرفت. وقتی دشمن به سوی گردان ما گلولههای شیمیایی شلیک کرد، آنقدر بچهها با او شوخی کرده بودند که باور نمیکرد واقعاً شیمیایی زدهاند. به عارضه شیمیایی دچار شد و مدتها در بیمارستان تنها بود، زیرا...خاطرهگویی ماشاءالله آخوندی، مرتضی سرهنگی و مسعود دهنمکی
سنگر پلنگها و استثناهایی که همیشه دیده میشوند
شاید جنگ ما تنها جنگی باشد که فرمانده در آن محبوب است. شما اگر آثار جنگهای دیگر را بخوانید، میبینید که سرباز از فرماندهاش متنفر است، چون میگوید که او در آخر من را به کشتن خواهد داد.میخواهم فارسی یاد بگیرم!
نزدیک غروب روز دوشنبه 15 آبان 1396 در عمود 35 از نجف به کربلا، ابواحمد راهمان را سد کرد. راستش این که قبل از وی نیز سه نفر دیگر از ما خواسته بودند مهمان آنها شویم. حرف همه آنها این بود: «حمامات، وایفای، منام موجود، استراحت.» که نپذیرفته بودیم، ولی این آخری چنان برخورد کرد که دیگر نمیشد درخواستش را نپذیرفت.نمایشگاه مطبوعات، شب خاطره داشت
خاطرات دو خبرنگار و عکاس از میدان جنگ
به خاطر فرشید تا تبریز رفتم و خانوادهاش را پیدا کردم. پدرش پیر بود. وقتی وارد منزلشان شدم، عکس امام خمینی(ره)، عکس شهید بهشتی و... به دیوار بود. پدرش از جاماندههای مشروطه بود. من از او پرسیدیم که...برگزاری برنامه 285 شب خاطره دفاع مقدس
مهارت و شجاعت خلبانان به روایت خاطرات
در روز موعود با رادار هواپیمای خفاش، حرکت میگ 25 را تشخیص دادیم. زمانی که از مرز رد شد، 12 دقیقه زمان داشتیم تا برسد و از آن 12 دقیقه تنها 4 دقیقه برای انجام کارهایمان فرصت داشتیم. در آن 4 دقیقه تنظیمات لازم را انجام دادیم و...خاطرهگویی غلامرضا امامی در نشستهای 22 و 23 «تاریخ شفاهی کتاب»
تاریخ شفاهی، ارتباط ما را با گذشته برقرار میکند
علی شریعتی با دیدن یادداشت جلال آلاحمد در آن دفتر، خواست تا زمینه دیدارش را با جلال فراهم کنم. من به جلال گفتم و روز بعد به همراه دکتر شریعتی به دیدن جلال رفتیم. در این دیدار، علی شریعتی از فعالیتهایش در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی گفت و...بیستمین جلسه «تاریخ شفاهی کتاب» میزبان مدیر انتشارات زوّار بود
سختیهای ادامه حرفه پدر
مادرم بسیار علاقه داشت تا انتشارات، پابرجا بماند و به قول خودش «چراغ را روشن نگه داریم.» او انجام این کار را از من خواست، زیرا برادرانم جرأت نه گفتن را داشتند و من این جرأت را نداشتم.خاطراتی از یک ناشر
کتاب و روحیه ماجراجوی من
چاپ این کتاب در آن زمان بسیار خطرناک بود. ترجمه این کتاب در اتاقم بود که ساواک به خانه ما در خیابان نواب آمد. مادرم متوجه شد. ترجمه را برداشت و زیر تخت خودش گذاشت. از آنجایی که او زخم بستر داشت، زیر تخت او را جستوجو نکردند....
42
...
آخرین مطالب
پربازدیدها
شانههای زخمی خاکریز - 5
اولین دژبانی سر راه ـ صالحآباد ـ اولین ایستگاه صلواتی هم بود. شربتی خوردیم و بعد مستقیم حرکت کردیم به طرف مهران که هنوز التهاب عملیات چند هفته پیش والفجر ـ 3 را در خود داشت. تپه «کلهقندی» آنجا بود. بچههای لشکر 27 در این تپه عملیات کرده بودند. تعریف میکردند: وقتی عملیات شد، عراقیها در محاصره قرار گرفتند. مدتی که گذشت وضع بسیار بدی پیدا کردند، به طوری که با هلیکوپتر برایشان غذا میآوردند.






