«تو ای پری کجایی» اثر مشترک من و سایه

من در کتاب خاطراتم این آشنایی را به طور مفصل توضیح داده و تعریف کرده ام. ما قبل از این که یکدیگر را از نزدیک ببینیم، با کارها و فعالیتهای هم آشنا بودیم و دورادور همدیگر را می شناختیم. جناب ابتهاج با آهنگ هایی که من ساخته بودم آشنا بود و من شعرها و غزلهای ایشان را خوانده بودم و از روی همین اشعار بود که حس می کردم با روحیاتش به خوبی آشنایی دارم. در غوص و غورهایی که در اشعار ایشان داشتم، توانسته بودم با آنها ارتباط روحی و عاطفی عمیقی برقرار کنم و این علاقه تا جایی پیش رفت که خیلی از مواقع در خلوت خودم، غزلیات«سایه» را با خود زیر لب زمزمه می کردم.

گفت وگو با هوشنگ گلشیری

هوشنگ گلشیری چند سال قبل از مرگش گفت‌وگوی نسبتاً مفصلی با بخش تاریخ شفاهی سازمان اسناد و کتابخانه ملی کرد که بخشی از آن را در این شماره از مجله تجربه می‌خوانید. او در این گفت‌وگو درباره دوران کودکی، نوجوانی و سال‌های نویسندگی خود به شکل تفصیلی صحبت کرده است.

تاریخ گویا: نامه‏‌های ناگازاکی از وحشت بمب اتمی می‏گویند

این مقاله که توسط کارولین کراوزه Carolyn Krause نوشته شده اطلاعات تکمیلی درباره کارل برتز Carl Bretz به ما ارائه می‌‏کند. او دو هفته پیش او را به ما معرفی کرد. کراوزه از شغل او گفت و توضیح داد که چگونه در روزنامه اکریجرمشغول بکارشد . منبعی که کارولین در این مقاله از آن استفاده کرد بزودی به شکل تاریخ شفاهی منتشر می‏‌شود.

افراد زیادی در زندان قصر شهید شدند

15 خرداد سال 42 بود که به مدت 2 ماه در زندان قصر زندانی بودم. درآن سال‏ها، دو بند مخصوص زندانیان سیاسی بود که از ورامین و یا تهران دستگیر می‏شدند. در آن زمان زندانی‏های سیاسی ممنوع الملاقات بودند. البته زندانی‏های معمولی مشکلی نداشتند ولی کسانی مثل من که ضد رژیم شاه بودیم، اجازۀ ملاقات نداشتیم و در آن دو ماهی که زندانی بودم کسی را ملاقات نکردم.

زندان، امنیت و ناامنی

نمی‏دانم چه کسی اولین بار مجازات زندان را ابداع کرد و مخالفین خود یا خلافکاران را به بند کشید، ولی از زندان رفتن یوسف در حکایات مذهبی و به بند کشیده شدن ضحاک در اسطوره‏های میهنی معلوم است زندان پیشینۀ چند هزار ساله دارد.

«کوه حضرت عباس» درجنوب اروپا

یک مستند دیدم دربارۀ بالکان و مسلمانانش. دستمایه‏ای شد تا یک خاطرۀ عجیب و غریب را برایتان نقل کنم. نمی‏دانم می‏دانید یا نه، در بالکان قریب 20میلیون شیعه بکتاشیه زندگی می‏کنند. شیخ بکتاش یک مبلغ مذهبی دولت عثمانی بود که سال‏هایی را در آن بلاد گذراند و انبوه پیروان عیسوی خسته از جنگ‏های بی‏پایان میان ارتدوکس‏ها و کاتولیک‏ها را به دین جدید بشارت داد. شیخ بکتاش ایرانی و خراسانی بود.

در زندان، زندگی جمعی داشتیم

دوسه سال پیش از جریان تبدیل شدن زندان قصر به موزه، که توسط کانون سیاسی قبل از انقلاب بنا شد از زندان قصر دیدن کردیم. وقتی وارد حیاط زندان شدیم، دیدیم که زندان اصلی با خاک یکسان شده است؛ زندان اصلی که شامل زندان 3و4 بود و تمام شخصیت‏های مبارز سیاسی درآن زندانی بوده‏اند، پشت این دو زندان اصلی، زندان بهداری و زندان‏های دیگر وجود داشت که به عنوان موزه در نظر گرفته بودند ولی متأسفانه اصل زندان با خاک یکسان شده است.

وقتی زندان، زندان نباشد

مدتی ازکودتای 28 مرداد سال32 گذشته بود، بعد از تئاتر سعدی و فردوسی بیشتر تئاتر‏ها را آتش زدند و بستند و هنرپیشه‏ها را گرفتند. در دوره‏ای که بختیار، فرماندار نظامی تهران بود بدون هیچ دلیلی طبق ماده 5 قانون مردم را به زندان می‏انداختند و هنرپیشه‏ها را می‏گرفتند. من هم از آن دسته آدم‏ها بودم و در خیابان دستگیر شدم. من را ابتدا بردند توقیف‏گاه تهران. در آنجا آقای محمدعلی جعفری و خیلی از هنرپیشه‏ها و کارمندان رادیو را دیدم.

نخستین دیدار

سخن گفتن از ابعاد مختلف زندگی و فعالیت‌های فرهنگی و ادبی شخصیتی نظیر مرحوم هوشنگ گلشیری که آثارش در زمره بهترین آثار معاصر بوده که علاوه بر پویایی، به شکل زیبایی سنت و مدرنیته را تلفیق نموده؛ کاری است بس دشوار که در این مقاله نمی‌گنجد، ولی به منظور ادای دین به پیشگاه آن انسان فرهیخته، به عنوان یکی از خوانندگان و دوستداران شخصیت داستان‌هایش و نیز یکی از مصاحبه‌کنندگان با ایشان به بیان مختصری در این باب می‌پردازیم.

دفترچه سیاه

روزی که فرانسواموریاک روزنامه‌نگار، نویسنده و شاعر فرانسوی و برنده نوبل ادبی سال 1952 از دنیا رفت، ژان کوکتو نمایشنامه‌نویس و کارگردان معروف، یادداشت کوتاهی در یکی از روزنامه‌های عصر «بوردو» زادگاه فرانسوا منتشر کرد که آخرین جمله‌اش این بود: «موریاک بیچاره! می‌توان درباره‌اش گفت همه چیز را داشت، مگر همه چیز را!»
...
43
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 93

یک‌بار از دور یک جیپ ارتشی آواره در جاده اهواز ـ آبادان نمایان شد آن را متوقف کردیم. سرنشینان آن سه نفر سرباز و سه نفر شخصی بودند. دو نفر از سربازها پایین آمدند و از ما پرسیدند «شما کی هستید و چرا جلوی ما را گرفته‌اید؟» وقتی متوجه شدند که ما عراقی هستیم و تا اینجا آمده‌ایم بهت‌زده به هم نگاه کردند. به آنها دستور دادیم به آن طرف جاده بروند تا ماشین بیاید و آنها را به بصره ببرد.