دفترچه سیاه
روزی که فرانسواموریاک روزنامهنگار، نویسنده و شاعر فرانسوی و برنده نوبل ادبی سال 1952 از دنیا رفت، ژان کوکتو نمایشنامهنویس و کارگردان معروف، یادداشت کوتاهی در یکی از روزنامههای عصر «بوردو» زادگاه فرانسوا منتشر کرد که آخرین جملهاش این بود: «موریاک بیچاره! میتوان دربارهاش گفت همه چیز را داشت، مگر همه چیز را!»اسیر جاده نیستم
از دوازده سالگی کارم را شروع کردم؛ با اسب و گاری. این طرف و آن طرف بار میبردم آن هم در فاصلههای محدود، با یک اسب و گاری مگر چقدر میشود بار برد. سال 1344 بود که وانت سه چرخ خریدم و با آن کار میکردم. بار اصلی ما محصولات کشاورزی بود.در تکریت 11، هر هفته یک نفر شهید میشد
«رحیم قمیشی»، زاده خوزستان و معاون گردان کربلا، که از نخستین روزهای جنگ، داوطلبانه و با عضویت رسمی در سپاه پاسداران عازم دفاع از وطن شد، چهار دی سال 1365 و در آغاز عملیات کربلای چهار به اسارت نیروهای عراقی درآمد. جملات نخستین او، یادآوری لحظاتی پیش از اسارت است. دشوارترین لحظهها...یخ سرخ
درخشش خاطرات کودکی بعضی از آدمها، خیالانگیزتر از هر داستانی مخاطب را به دنیاهای فراموش شده پرتاب میکند. این خاطره فریب از کودکی خرمشاهی هم از همان نوع روایتهای بیرون از دنیاهای روزمره اطراف است که چند دقیقهای آدم را از پوسته وقایع پیشبینیپذیر روزانه بیرون میکشد. در زمستان شدید قزوین که به زمستانهای تبریز و اردبیل و زنجان شبیه است غالباً آب حوض کثیرالاضلاع وسط حیاط درندشت ما یخ میزد. اتفاق میافتاد که هنوز این یخ ذوب نشده، یخبندان دوم پیش آید و برف بر روی یخ بنشیند.رادیو در آیینه خاطرات
خاطرات رادیویی بخشی از تاریخ شفاهی مردم است که با وجود قدمت هفتاد ساله رادیو هنوز برنامههای آن در خاطر مردم سالمند باقی مانده است. «تاریخ شفاهی»Oral History ، شامل آن بخش از تاریخ است که از طریق مرورکردن زندگی واقعی جمعآوری میشود و باید به زمان وقوع ماجراها بسیار نزدیک باشد. این خاطرات از یک سو اهمیت این رسانه را در زمان خود هویدا میکند و از سوی دیگر برنامههای شاخص آن زمان را که هنوز در ذهن شنوندگان، یاد و خاطرهاش باقی مانده به ما میشناساند. این خاطرات که «تجربه زیسته» Lived Experience راویان است، به روش گفتگو با آنان بدست آمده است، و گویای اهمیت شایان توجه رادیو و برخی برنامهها در زمان خود بوده است.از شاگردی نیما یوشیج تا طراحی آرم بانک ملی
سال 1299 در تهران زاده شدم. پدرم در پانزده سالگی از کرمان به تهران آمده بود. در حدود امکانات زمان خود درس خواند و سپس در یکی از وزارتخانهها مشغول به کار شد. او مردی خوش برخورد، هنرمند، هنردوست و مهربان بود و به طبیعت و گل و گیاه عشق میورزید.پزشکان کله قندی
روزگاری طبابت و داروسازی بهم نزدیک و درهم تنیده بود و طبیب یا به اصطلاح عوام حکیم هم بیماران را درمان میکرد و هم داروهای ایشان را تجویز می کرد؛ داروهایی متشکل از مواد گیاهی و کانی مختلف و یا بعضی فراوردههای حیوانی که همراه با پارهای اعمال دیگر همچون حجامت، زالو انداختن، بادکش کردن، به عنوان جزیی از کار طبابت و درمان بیماران به کار گرفته می شدند.گوشه های تهران
شهر تهران با بیش از 200 سال تاریخ معاصر، مملو از بنا های قدیمی و جدید و مملو از خاطرات است. هراز گاهی با تصاویر تاریخی از بناها و خیابانها و کوچهها و مردمی که در آنها در حال رفتوآمئ هستند روبرو میشویم و در رویای آنچه که بود فرو میرویم،ولی برای برخی که خود خالق برخی از آن بناها بوده یا با خالقان آن بناها آشنایی داشتهاند،این خاطرات فراتر از تصاویر تاریخی رفته و گوشههایی از تاریخ ناگفته و ناشنیده را به یاد میآورد.روایتی درباره استاد شفیعی کدکنی
در این مجال کوتاه، سخن گفتن از استادی به بزرگی و فر و فرزانگی دکتر شفیعی کدکنی به غایت برایم دشوار است، سالها عزم و آرزوی آن را داشتم که درباره او بنویسم و ادای دینی به پاس بزرگی ها و بزرگواری هایش؛ اگر نه در خور او، که در حد بضاعت اندک خویش؛ اکنون که مهربانی دوستان مشوق نگارش این سطورز شده است پای در رکاب سفرم و ذهن آشفته و مغشوش، با این حال دریغم آمد که مجال فرخنده سخن گفتن از او را از دست بدهم. می دانم که این چند سطر مشوش نه در خور اوست و نه خوانندگان فهیم،اما در این حال و حالت جز بسنده کردن به ذکر چند خاطره از انبوه خاطرات سی و چند ساله و پیشاپیش پوزش خواستن از قصور و تقصیر چه میتوان کرد.بابایی در کلام همسرش
پانزدهم مرداد 1366 مصادف با عید قربان 1407 هجری قمری، سالروز شهادت سرلشکر خلبان عباس بابایی است. عباس با دختر داییاش خانم صدیقه (ملیحه) حکمت در 4 شهریور 1354 ازدواج کرد. کتاب «بابایی به روایت همسر شهید» مروری دارد بر زندگی این زوج آسمانی از زبان خانم حکمت. بخش وداع او با عباس که به ماجرای حج تمتع ایشان در مرداد 1366 پیوند خورده، بسیار خواندنی است....
44
...