زیتون سرخ (46)
زیتون سرخ (۴۶) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. يك روز آذر ميخواست از خانه بيرون برود. به من گفت: «امروز تو پلو درست كن.» پلو را درست كردم اما هنگام ناهار معلوم شد به جاي نمك، پودر لباسشويي در برنج ريختهام!پس از مدتي زخم پاي روزبه خوب شد و من بايد او را براي ساخت پاي مصنوعي به هلالاحمر...زیتون سرخ (45)
زیتون سرخ (۴۵) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. در اتاقي نشسته بودم و به سفرههاي نوروز سالهاي گذشته فكر ميكردم. آذر وارد اتاق شد و گفت: «چيز زيادي به سالتحويل نمانده. بيا پاي سفره هفتسين.»ـ من نميآيم. عيد من امسال عزا شده!بغض گلويم را ميفشرد. احساس ميكردم تكهسنگي در گلويم گير...زیتون سرخ (44)
زیتون سرخ (۴۴) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. روزبه را به خالهام دادم و آن دو در بيمارستان ماندند. در مسير تهران به سوي شاهرود، حال خاصي داشتم. حال مرغي كه زندهزنده آن را در آب جوش گذاشته باشند و پرهايش را بكنند. گريه دل آدم را سبك و خنك ميكند. اما دست تقدير مرا حتي از گريه بر...زیتون سرخ (43)
زیتون سرخ (۴۳) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. بايد با زندگي و واقعيتهاي تلخ آن جنگيد. گذشته براي تو تمام شده. به فكر آينده باش. اگر بخواهي در برابر زندگي خودت را سست نشان بدهي، روزگار تو را خـُرد ميكند. استوار و مقاوم باش. سعي كن مثل شير بايستي و بچههايت را بزرگ كني!» خسرو و فريبرز هم...زیتون سرخ (42)
زیتون سرخ (۴۲) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. خانوادهام مرا كه ديدند به شدت گريستند. بيشتر از همه مادرم گريه ميكرد. چشمان پدرم هم سرخ بود. مادرم بعدها برايم تعريف كرد كه يك شب قبل از حادثه خواب ديده كه مادر مرحومش آمده و روزبه را بغل كرده تا با خودش ببرد. در خواب مادرم جلوي او را گرفته و...زیتون سرخ (41)
زیتون سرخ (۴۱) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. با برانكاردي كه روي آن خوابيده بودم مرا نزد روزبه بردند. بچهام را به من دادند. او را بغل كردم و بوسيدم. دستم به پايش خورد، ديدم يك پا نداد. باز باورم نشد! صداي نفسهاي علي از پشت پردهاي كه آويزان بود به گوشم رسيد. خيالم راحت شد كه زنده است و...زیتون سرخ (40)
زیتون سرخ (۴۰) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. علي و راننده را پشت وانتباري انداختند. فرياد زدم: «اين شوهرمن است! به دادش برسيد!»ـ خانم داريم ميبريم بيمارستان.ـ زنش را هم ببريد. اين مرد زخمي شوهر اوست.من و روزبه را جلوي تاكسيبار نشاندند. ماشين به راه افتاد. گريه روزبه آني قطع نميشد....زیتون سرخ (39)
زیتون سرخ (۳۹) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. اگر درست به خاطر داشته باشم شانزدهم آذرماه 1359 بود كه علي آمد و بعد رفت. كمي بعد از رفتن او متوجه شدم كه باردار هستم. تا بهمنماه در شاهرود ماندم. در اين مدت روزبه با محمد، برادر علي، خيلي انس گرفته بود. محمد او را به گردش ميبرد و سرگرمش...زیتون سرخ (38)
زیتون سرخ (۳۸) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. او از جبهه با علي نامهنگاري ميكرد و هرگاه كه از جبهه برميگشت مستقيم به خانه ما ميآمد. موقع وضع حمل هما، چون حسن آقا در جبهه بود و نميتوانست به همسرش رسيدگي كند، علي از اهواز به تهران رفت و در بيمارستاني كه هما خانم آنجا وضع حمل كرده...زیتون سرخ (37)
زیتون سرخ (۳۷) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. همان شب آمد خانه ما. اتفاقاً ما در خانه غذا نداشتيم كه به او بدهيم. گفت: «شام چه داريد؟» گفتم: «چيزي نداريم!» او هم حرفي نزد ما سرگرم كارمان بوديم كه صداي افتادن ظرفي آمد. معلوم شد آن آقا بدون اجازه من به آشپزخانه رفته و در تاريكي دنبال غذا......
60