زیتون سرخ (62)
زیتون سرخ (۶۲) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. روزبه هميشه آخرين مد لباسها را ميپوشيد. تا هفت سالگي، همه لباسهاي روزبه را عمويش، شاهپور تهيه ميكرد. آن ايام شاهپور، در كارخانه ذوبآهن شاهرود كار ميكرد و خرج مادرش و محمد را هم او ميداد.پانزده روز تعطيلي را در شاهرود مانديم و روز...زیتون سرخ (61)
زیتون سرخ (۶۱) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. من از مكانيک عملي سر درنميآوردم. محمد گفت: «به پيكان رسيدگي ميكني؟»ـ يعني چه؟ـ آب در آن ميريزي؟ـ آب؟ مگر پيكان آب ميخواهد؟ـ روغن چه؟ـ روغن؟ نه. مگر روغن لازم دارد؟ـ روغنترمز چه؟ـ نه. من از اينها سر در نميآورم. اما بنزين ميريزم....زیتون سرخ (60)
زیتون سرخ (۶۰) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. يك بار آنقدر برف آمد كه سه روز تهران تعطيل شد. همه در يك اتاق جمع شده بوديم تا گرم شويم. در خانه يك ران مرغ و مقداري سيبزميني داشتم. آنها را سرخ كردم و به روزبه و لاله دادم. غذا كم آمد و چيزي براي خودم نماند. از اينكه دو بچهام سير شدهاند...زیتون سرخ (59)
زیتون سرخ (۵۹) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. فيزيك درس ميدادم، گاهي هم رياضي. گاهي وقتها كه يك زنگ كلاس تعطيل بود، به خانه ميرفتم و كارهاي عقبمانده خانه و رفت و روب و شست و شو را انجام ميدادم و به مدرسه برميگشتم. از صبح كه بيدار ميشدم تا شب كه ميخوابيدم دائم در كار و تلاش و...زیتون سرخ (58)
زیتون سرخ (۵۸) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. رانندگي كردن هم خود مصيبتي بود. لاله دائم بايد شير ميخورد. حال روزبه هم كه معلوم بود. روزبه را جلو، كنار خودم، مينشاندم و لاله را در بغلم، زير سينهام ميگذاشتم. لاله شير ميخورد و من رانندگي ميكردم! به خاطر آنكه راحت باشد مقنعه بلندي...زیتون سرخ (57)
زیتون سرخ (۵۷) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. دستپاچه شدم و نميدانستم چه كار كنم. مأمور راهنمايي آمد و گفت: «خانم! چرا حركت نميكنيد؟ برويد!» شوهر خالهام گفت: «آقا! اين خانم هنوز ناشي است!» خوشبختانه در همين موقع ماشين روشن شد و حركت كردم. برايم خيلي سخت بود. هرطور بود رسيديم منزل...زیتون سرخ (56)
زیتون سرخ (۵۶) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. در همين ايام وزارت نيرو موافقت كرد كه به وزارت آموزش و پرورش منتقل شوم، به شرطي كه وزارت آموزش و پرورش مرا بخواهد و بپذيرد. با خودم گفتم: «من فوقليسانس فيزيك هستهاي هستم. در دبيرستانها ليسانس باشي كافي است. خيلي هم استقبال ميكنند.»به...زیتون سرخ (55)
زیتون سرخ (۵۵) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. از آن به بعد هر دو ماه كه بايد پروتز پاي روزبه را عوض ميكردم خيالم راحت بود كه مواد اوليه ساخت آن را دارم و با مشكلي روبهرو نخواهم شد. روزبه، روزبهروز در حال رشد بود و از اين رو من مرتب بايد به هلالاحمر ميرفتم.اگرچه مادرم از روزبه و...زیتون سرخ (54)
زیتون سرخ (۵۴) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. نزد مادرم رفتم و گفتم: «ميخواهم يك موضوع را روراست به شما بگويم.»ـ بگو.ـ اميدوارم ناراحت نشوي و به شما برنخورد.ـ نه. بگو.ـ ميخواهم از بچههايم نگهداري كني و ماهانه چهار هزار تومان هم بگيري.ـ آخه...ـ نميخواهم منت هيچكس روي سرم باشد. حتي...زیتون سرخ (53)
زیتون سرخ (۵۳) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. ـ لاله ...ـ لاله چه؟ تب كرده؟ـ نه!ـ پس چه؟ـ نيست.ـ نيست!ـ او را دزديدهاند.ـ دزديدهاند؟ مگر ميشود؟ـ بيدار كه شدم، نبود. حالا ميگويي چه خاكي بر سرم بريزم؟ فاطمه خانم آمد و اتاق خواب را كمي گشت و لاله را پيدا كرد. لاله در سبد عروسكها بود.......
58
...