خـاطـرات احمـد احمـد (6)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى گريز از تحريمهدف انجمن حجتيه، مبارزه با بهاييت بود و براى نيل به اين هدف از روشهاى خاص خود استفاده مىكرد. انجمن از سياسى شدن افراد عضو به شدت جلوگيرى مىكرد و سعى داشت كه موجبات ناراحتى حكومت را فراهم نسازد. گرچه در آن روزها كه فرقه ضاله بهاييت با سرعتى زياد به اشاعه افكار انحرافى خود مىپرداخت و مبارزه با آن يك ضرورت بود، ولى اين همه واقعيت نبود؛ چراكه سرمنشأ...خـاطـرات احمـد احمـد (5)
خـاطـرات احمـد احمـد (۵)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى بغضهاى تركيدهتقليد از حضرت امام خمينىپس از فوت آيتالله العظمى بروجردى، رژيم شاه تلاش وافرى كرد تا اعلميت آيتالله حكيم را در عراق رسميت بخشد و به اين ترتيب قدرت مذهبى را به بيرون از مرزها بكشد؛ ولى وجود آيتالله خمينى و مسائلى كه در روزهاى بعد به وجود آمد عبث بودن اقدامات و پيش دستيهاى رژيم را ثابت كرد.در سال 1341 زمانى كه دولت اسدالله علم لايحهاى به نام...خـاطـرات احمـد احمـد (4)
خـاطـرات احمـد احمـد (۴)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى اعتصاب معلمين و قتل دكتر ابوالحسن خانعلىدر سال تحصيلى 40 ـ 1339 براى بار دوم پشت ميز كلاس ششم دبيرستان نشستم. در ارديبهشت ماه سال 1340 يك اعتراض فرهنگى در سطح جامعه به رهبرى محمد درخشش صورت گرفت. در ادامه اين اعتراض، معلمين به دليل كمى حقوق و شرايط بد اقتصادى در ميدان بهارستان اجتماع كرده دست به اعتصاب زدند.روند اعتصاب و تظاهرات رو به تندى گذاشت، درنتيجه بين معلمها و...خـاطـرات احمـد احمـد (3)
خـاطـرات احمـد احمـد (۳)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى اولين تجربه زنداننمره قبولى براى دانشآموزان در سالهاى اول تا پنجم دبيرستان 7 و براى سال ششم 10 بود. در سال تحصيلى 39 ـ 1338 من شاگرد كلاس ششم بودم كه متوجه يك نارضايتى عمومى در سطح دانشآموزان شدم كه تبديل به يك حركت و تظاهرات صنفى شد.آموزش و پرورش در اطلاعيهاى اعلام كرد كه نمره قبولى براى دانشآموزان پنجم دبيرستان و به پايين، نمره 10 است. اين خوشايند دانشآموزان...خـاطـرات احمـد احمـد (2)
خـاطـرات احمـد احمـد (۲)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى دوران كودكى و تحصيلات ابتدايىوقتى كه هفت ساله شدم همراه برادرم محمود كه از نظر ذهنى و روانى بيمار بود، به مدرسه فروردين كه در همان محل بود مراجعه كرده و در كلاس اول نام نويسى كرديم.به خاطر بيمارى برادرم لازم بود كه من هميشه كنارش باشم. وضعيت محمود به نحوى بود كه بايد هرلحظه كسى در كنارش مىماند حتى شبها بايد يكى از اعضاى خانواده كنار او استراحت...خـاطـرات احمـد احمـد (1)
خـاطـرات احمـد احمـد (۱)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى اشارهانقلاب اسلامى ايران مرهون مجاهدتها و تلاشهاى انسانهاى بىشمارى است كه سكوت شامگاهى را با خروش و بانگ ظلمستيز خود شكستند و با خون خود، خواب مستانه را از چشمان نظام شاهنشاهى ربودند.اين كتاب نقل وقايع و خاطراتى آشنا و غريب است از كسانى كه به دنبال نور رفتند و براى آن بهايى سنگين پرداختند. و نيز صحبت از كسانى است كه در مه گرفتار آمدند و به بيراهه رفتند و سر به سراب...خـاطـرات احمـد احمـد
شماره گذشته آخرین بخش از برگزیده خاطرات محمدرضا حافظنیا را از نظر گذراندیم. شماره بعد اثر تازهای پیش روی شما قرار خواهد گرفت. این اثر در زمان انتشار خود در نزدیک به پانزده سال پیش گامی بدیع در عرصه خاطرهنگاری مبارزان انقلاب اسلامی بود. اثری که تلاش کرده بود با نگاهی حرفهای از منظر تاریخ شفاهی به خاطرات پیش از انقلاب اسلامی یکی از مبارزان مسلمان بپردازد. به اعتراف مرکز اسناد انقلاب اسلامی در معرفی کتاب سازمان مجاهدین خلق با انتشار این کتاب...خاطرات محمدرضا حافظنیا (17)
خاطرات محمدرضا حافظنیا (۱۷) به کوشش: حمید قزوینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر (وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات انقلاب اسلامی نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. به كنار جاده آمدم .(76) يك اطاقك چاه آب را در همان نزديكي ديدم. تصميم گرفتم وارد آن شوم و تا صبح همانجا صبر كنم. بهدليل حكومت نظامي ممكن بود دستگيرم كنند.(77) ضمن اينكه آنجا گرم هم ميشدم. وقتي به اطاقك رسيدم ديدم در و پنجرهاش قفل است و باز نميشود....خاطرات محمدرضا حافظنیا (16)
خاطرات محمدرضا حافظنیا (۱۶) به کوشش: حمید قزوینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر (وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات انقلاب اسلامی نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. آنجا ايستادم. با خداي خودم خلوت كردم. يك لحظه گفتم خدايا اگر من براي اين نهضت اسلامي و براي راه تو مفيد خواهم بود مرا نجات بده. در واقع با اين دعا تصميم به رفتن گرفتم. گفتم اگر من مفيد هستم ميروم، اگر نيستم مرا ميزنند و باز هم به هدفم كه شهادت است...خاطرات محمدرضا حافظنیا (15)
خاطرات محمدرضا حافظنیا (۱۵) به کوشش: حمید قزوینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر (وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات انقلاب اسلامی نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. ايشان در وضعيتي قرار گرفت كه اگر از بيرون با داخل زندان كار داشتند از طريق ايشان وارد عمل ميشدند. زندانيان سياسي و عمومي، ايشان را قبول داشتند. آقاي ظريف جلالي عملاً در جايگاه سرپرستي زندانيان شورشي قرار گرفته بود و امور را خيلي خوب اداره ميكرد.......
57
...
آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 108
وقتی به موضع رسیدم رفتم داخل سنگر. سربازها گفتند: «آن سرباز انتظامات، یعنی یعقوب احمد، که عصام را دستگیر کرده بود دیروز بر اثر اصابت ترکش گلوله ایرانیها کشته شد. خدا را شکر کردم. بعد شنیدم سرهنگ میسر به ستوان یکم عباس اهل بصره گفته بود: «تفاوت کشته شدن عصام و یعقوب تفاوت بهشت و جهنم است.» چند روز گذشت. حمله شما شروع شد. تقریباً تا ساعت پنجونیم صبح ما هنوز در مواضع خودمان بودیم. در شبِ حمله، آسمان را ابرهای سیاه پوشانده بود. افراد ما همه ترسیده بودند و حالت عجیبی داشتند. خستگی مفرط و یأس در تکتک افراد به چشم میخورد. رخوت و ترس موقعی بیشتر شد که ستوان یکم احمد جمیل و سرهنگ میسر با داد و فریاد ز افراد میپرسیدند «پل کجاست؟ پل کارون کجاست؟»![](pic/banner_box/263.jpg)
![](pic/banner_box/254.jpg)
![](pic/banner_box/169.jpg)
![](pic/banner_box/235.jpg)
![](pic/banner_box/180.jpg)
![](pic/banner_box/43.jpg)
![](pic/banner_box/25.jpg)
![](pic/banner_box/26.jpg)