زیتون سرخ (31)
زیتون سرخ (۳۱) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. ...ـ بابا با مجيد ميخواهم بروم كار دانشگاهم را انجام بدهم و برگردم.مجيد شوهر خواهرم بود. فردي مذهبي و مخالف شاه بود و مدتي هم به زندان سياسي رفته بود. پدرم به او بيشتر از من اعتماد داشت. به مجيد گفت: «ناهيد راست ميگويد؟»ـ بله!ـ خيلي خوب زود...زیتون سرخ (30)
زیتون سرخ (۳۰) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. فصل نهماوايل شهريور 1357 در تهران بودم. در اين ايام انقلاب شروع شده بود. طوفان انقلاب همه چيز را به هم ريخته بود. من هم به سهم خودم كوشيدم به انبوه مردمي كه شعار «مرگ بر شاه» ميدادند بپيوندم و در تظاهرات و راهپيماييها شركت كنم.بار ديگر ياد...زیتون سرخ (29)
زیتون سرخ (۲۹) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. يك روز هم ما را به يك جاي كوهستاني دعوت كرد و به ما خوراك گوشت خرگوش داد كه خيلي خوشمزه بود. فرصت خوبي بود براي حرف زدن و تبادل اطلاعات علمي. حدود دو، سه ساعت با او درباره راَكتورها و طريق كار آنها حرف زدم. در آخر به من گفت: «شما ايرانيها در...زیتون سرخ (28)
زیتون سرخ (۲۸) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. در رشته خودم هم شاگرد اول شدم. در ميان دانشجويان رتبه اول همه رشتهها، باز من نفر اول شدم. اسم، عكس و رتبهام را در سالنامه دانشگاه تهران به چاپ رساندند.نتيجه تحقيقاتم را به يازدهمين كنگره بينالمللي كريستالگرافي، كه در ورشو برگزار...زیتون سرخ (27)
زیتون سرخ (۲۷) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. به مدت دو سال سخت كار و مطالعه كردم. پدرم از ازدواج من ناراضي بود و هنوز تلاش ميكرد مرا منصرف و راهي غرب كند. براي آنكه در خانه نمانم و طعنههاي او را نشنوم، ساعت شش صبح از خانه بيرون ميزدم و تا حدود يازده شب مدام كار ميكردم. ناهار، معمولاً...زیتون سرخ (26)
زیتون سرخ (۲۶) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. در طول سال 1356 به سختي درس خواندم و در همان شركت بنزخاور كار كردم. درسها برايم چندان سخت نبود؛ زيرا در دورة كارشناسي در اهواز خوب درس خوانده بودم. بسياري از دروس كارشناسي ارشد را در همان دانشگاه جنديشاپور خوانده بوديم يا دستكم با...زیتون سرخ (25)
زیتون سرخ (۲۵) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. مادرم به من شک کرده بود. شب که به خانه ميرفتم ميپرسيد: «تا حالا کجا بودي؟»ـ سر کار!ـ سر کار يا با اين پسره بودي؟!ـ کدام پسر!ـ همين علي.ـ علي! بيچاره سربازي است. او کجا بود که با من باشد.ـ خر خودتي. اگر پدرت بفهمد با او بودهاي، عصباني...زیتون سرخ (24)
زیتون سرخ (۲۴) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. جالب آنکه در دانشگاه تهران در رشته فيزيک کاربردي هم قبول شدم. يعني همزمان در سه رشتة فيزيک هستهاي، ژئوفيزيک و فيزيک کاربردي قبول شدم. رشتة فيزيک هستهاي را انتخاب کردم. ده نفر دانشجو بوديم. از ميان ما بايد چهار نفر انتخاب ميشد. هشت استاد...زیتون سرخ (23)
زیتون سرخ (۲۳) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. فصل هشتم پس از آنکه من و علي ليسانس گرفتيم، در همان سال 1354 با قطار از اهواز به تهران رفتيم. خواهر علي ساکن تهران بود. علي مدتي نزد او زندگي کرد. خواهر ديگري داشت که در زاهدان ماما و مسئول زايشگاه بود. خرج تحصيل علي را نيز همين خواهر ميداد....زیتون سرخ (22)
زیتون سرخ (۲۲) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. گاهي اوقات علي خانه نبود. من با خسرو و فريبرز دربارة مسائل مختلف حرف ميزدم. غافل از اينكه بهروز زاغ سياه مرا چوب ميزند. حتي از روي ديوار سرک ميکشيد و مرا ميپاييد. يک بار که من و خسرو نشسته بوديم و حرف ميزديم، بهروز نزد علي رفته بود و......
56
آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-40
...از ترس نتوانستم کتاب را بردارم و با خود بیاورم. آن را همانجا انداختم و برگشتم. با دیدن این صحنه حرف پدرم را به خاطر آوردم که گفته بود «مبادا به طرف ایرانیها شلیک کنی. آنها مسلمانند. حتی در بدترین شرایط هیچ عمل خلافی علیه ایرانیها نداشته باش.» و تصمیم گرفتم هر طور شده خودم را تسلیم کنم.






