خـاطـرات احمـد احمـد (4)

خـاطـرات احمـد احمـد (۴)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى اعتصاب معلمين و قتل دكتر ابوالحسن خانعلىدر سال تحصيلى 40 ـ 1339 براى بار دوم پشت ميز كلاس ششم دبيرستان نشستم. در ارديبهشت ماه سال 1340 يك اعتراض فرهنگى در سطح جامعه به رهبرى محمد درخشش صورت گرفت. در ادامه اين اعتراض، معلمين به دليل كمى حقوق و شرايط بد اقتصادى در ميدان بهارستان اجتماع كرده دست به اعتصاب زدند.روند اعتصاب و تظاهرات رو به تندى گذاشت، درنتيجه بين معلمها و...

خـاطـرات احمـد احمـد (3)

خـاطـرات احمـد احمـد (۳)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى اولين تجربه زنداننمره قبولى براى دانش‏آموزان در سالهاى اول تا پنجم دبيرستان 7 و براى سال ششم 10 بود. در سال تحصيلى 39 ـ 1338 من شاگرد كلاس ششم بودم كه متوجه يك نارضايتى عمومى در سطح دانش‏آموزان شدم كه تبديل به يك حركت و تظاهرات صنفى شد.آموزش و پرورش در اطلاعيه‏اى اعلام كرد كه نمره قبولى براى دانش‏آموزان پنجم دبيرستان و به پايين، نمره 10 است. اين خوشايند دانش‏آموزان...

خـاطـرات احمـد احمـد (2)

خـاطـرات احمـد احمـد (۲)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى         دوران كودكى و تحصيلات ابتدايىوقتى كه هفت ساله شدم همراه برادرم محمود كه از نظر ذهنى و روانى بيمار بود، به مدرسه فروردين كه در همان محل بود مراجعه كرده و در كلاس اول نام نويسى كرديم.به خاطر بيمارى برادرم لازم بود كه من هميشه كنارش باشم. وضعيت محمود به نحوى بود كه بايد هرلحظه كسى در كنارش مى‏ماند حتى شبها بايد يكى از اعضاى خانواده كنار او استراحت...

خـاطـرات احمـد احمـد (1)

خـاطـرات احمـد احمـد (۱)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى اشارهانقلاب اسلامى ايران مرهون مجاهدتها و تلاشهاى انسانهاى بى‏شمارى است كه سكوت شامگاهى را با خروش و بانگ ظلم‏ستيز خود شكستند و با خون خود، خواب مستانه را از چشمان نظام شاهنشاهى ربودند.اين كتاب نقل وقايع و خاطراتى آشنا و غريب است از كسانى كه به دنبال نور رفتند و براى آن بهايى سنگين پرداختند. و نيز صحبت از كسانى است كه در مه گرفتار آمدند و به بيراهه رفتند و سر به سراب...

خـاطـرات احمـد احمـد

شماره گذشته آخرین بخش از برگزیده خاطرات محمدرضا حافظ‏نیا را از نظر گذراندیم. شماره بعد اثر تازه‏ای ‏پیش روی شما قرار خواهد گرفت. این اثر در زمان انتشار خود در نزدیک به پانزده سال پیش گامی بدیع در عرصه خاطره‏نگاری مبارزان انقلاب اسلامی بود.  اثری که تلاش کرده بود با نگاهی حرفه‏ای ‏از منظر تاریخ شفاهی به خاطرات پیش از انقلاب اسلامی یکی از مبارزان مسلمان بپردازد. به اعتراف مرکز اسناد انقلاب اسلامی در معرفی کتاب سازمان مجاهدین خلق با انتشار این کتاب...

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (17)

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۱۷) به کوشش: حمید قزوینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات انقلاب اسلامی نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. به كنار جاده آمدم .(76) يك اطاقك چاه آب را در همان نزديكي ديدم. تصميم گرفتم وارد آن شوم و تا صبح همان‌جا صبر كنم. به‌دليل حكومت نظامي ممكن بود دستگيرم كنند.(77)  ضمن اينكه آنجا گرم هم مي‌شدم. وقتي به اطاقك رسيدم ديدم در و پنجره‌اش قفل است و باز نمي‌شود....

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (16)

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۱۶) به کوشش: حمید قزوینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات انقلاب اسلامی نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. آنجا ايستادم. با خداي خودم خلوت كردم. يك لحظه گفتم خدايا اگر من براي اين نهضت اسلامي و براي راه تو مفيد خواهم بود مرا نجات بده. در واقع با اين دعا تصميم به رفتن گرفتم. گفتم اگر من مفيد هستم مي‌روم، اگر نيستم مرا مي‌زنند و باز هم به هدفم كه شهادت است...

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (15)

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۱۵) به کوشش: حمید قزوینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات انقلاب اسلامی نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. ايشان در وضعيتي قرار گرفت كه اگر از بيرون با داخل زندان كار داشتند از طريق ايشان وارد عمل مي‌شدند. زندانيان سياسي و عمومي، ايشان را قبول داشتند. آقاي ظريف جلالي عملاً در جايگاه سرپرستي زندانيان شورشي قرار گرفته بود و امور را خيلي خوب اداره مي‌كرد....

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (14)

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۱۴) به کوشش: حمید قزوینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات انقلاب اسلامی نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. ظاهراً ديگر از ممنوع‌الملاقات بودن درآمده بودم. من هم نمي‌دانستم چه كسي به ملاقات من آمده است؟ براي اولين بار بود. رفتم پشت اتاق ملاقات كه شيشه‌هاي بزرگ و بسته‌اي داشت و با گوشي در آنجا صحبت مي‌كردند. ديدم آقاي عليرضا چايچي همان رفيق سابق كه بعدها...

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (13)

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۱۳) به کوشش: حمید قزوینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات انقلاب اسلامی نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. واقعاً من بي‌خبر بودم، نمي‌دانستم چه خواهد شد تا اينكه مرا وارد سالن بزرگ زندان كردند. يك در كوچكي را باز كردند و گفتند برو داخل. اولش خيلي تاريك و تنگ بود. گفتم خدايا اينجا كجاست؟ اين دخمه كجاست؟ جلو رفتم. ديدم فضا باز شد، جمعيتي در آنجا بود، اول وارد...
...
54
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 76

چند ماه از جنگ گذشته بود و من در منطقه دیوانیه عراق نگهبان کارخانه و اسلحه‌سازی بودم. بعد از 9 ماه به جبهه فرستاده شدم. شش روز بود به جبهه طاهری آمده بودم که نیروهای شما حمله‌ای با رمز ولایت فقیه در جبهه دارخوئین کردند. افراد جیش‌الشعبی در جبهه زیاد بودند. آنها همه اهل استان رملادی بودند. در این منطقه قریه‌هایی بود که ویران شده و تنها چند دیوار کوتاه و تپه‌هایی از آنها به جای مانده بود. افراد جیش‌الشعبی که اکثراً بعثی و بسیار وحشی هستند در این منطقه خیلی اسباب اذیت دیگران را فراهم می‌کردند.