خـاطـرات احمـد احمـد (62)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۲)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى جدايى از سازمان سازمان پس از نااميدى از من به فكر چارهاى ديگر افتاد. در اوايل آبان ماه سال 54، هنگامى كه هنوز در خانه خيابان گرگان ساكن بوديم، روزى خانمم براى خريد بيرون رفت. مدتى طول كشيد تا برگردد. وقتى آمد گفت كه در نانوايى با جوانى حدودا 23 ساله از بچههاى محله اشان مواجه شده است و براى اينكه رد خود را گم كند، ناچار بوده كه از چند مسير انحرافى و كوچه و خيابان...خـاطـرات احمـد احمـد (61)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۱)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى هواى تازه در اوج نااميدى، دغدغه اصلى من جدايى از سازمان بود. راههاى مختلفى به ذهنم خطور مىكرد كه برخى را رفته بودم و نتيجهاى نگرفته بودم، برخى هم لوازم و اسبابى را مىطلبيد كه فاقد آن بودم.روزى دل به تنگى غروب داده بودم و در افكار مختلف غوطه مىخوردم كه به ناگاه ياد دوست و يار قديمىام شهيد محمدصادق اسلامى افتادم. بر آن شدم كه فردا به سراغش بروم. او همچنان...خـاطـرات احمـد احمـد (60)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۰)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى سرنوشت غمانگيز پرويز و خسرو (على و علىاصغر ميرزا جعفر علاف) كه با ما در يك خانه تيمى بودند، مواضعشان كاملاً با من منطبق بود. آنها نيز از وضعيت به وجود آمده ضربه سخت و سهمگينى خورده بودند. به آنها دو راه پيشنهاد شده بود، اول اينكه در سازمان باقى بمانند و با مشى و شيوه سازمان حركت كنند و به اعتقادات مذهبى خود فقط به صورت فردى و غيرعلنى عمل كنند. سازمان به آنها...خـاطـرات احمـد احمـد (59)
خـاطـرات احمـد احمـد (۵۹)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى غفلت از فرزندان سازمان تمام زندگى، حيات و وقت ما را گرفته بود، به نحوى كه بسيارى از جزئيات زندگى و امور شخصى خود را فراموش كرده بوديم. در اين ميان سهم بزرگى كه ناديده گرفته شد، حقوق طبيعى فرزندانمان بود. نه من و نه همسرم، هيچ كدام توجهى به رشد و پرورش دوقلوهايمان نداشتيم. من در كارها و آموزشهاى سازمانى، قرارها، چاپ و تكثير اعلاميهها و كارهاى مختلف سازمان غرق...خـاطـرات احمـد احمـد (58)
خـاطـرات احمـد احمـد (۵۸)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى وقايعى از پس هم چند روز پس از ملاقات با تقى شهرام، دستور رسيد كه خانه تيمى خيابان بوذر جمهرى (15 خرداد) را تخليه كنم و خانهاى ديگر اجاره كنم كه امكان ماندن خسرو و پرويز نيز در شبها، در خانه تيمى خيابان سبلان باشد. همسرم به جهت مهارتى كه در اين كار داشت، ظرف مدت كوتاهى، مكان مناسبى را حوالى ميدان قيام (شاه) نزديك هنرستان فنى امام صادق عليهالسلام يافت. بعد كمى...خـاطـرات احمـد احمـد (57)
خـاطـرات احمـد احمـد (۵۷)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى تقى شهرام كه از دست من كاملاً عصبانى شده بود در بين صحبتهاى خود مدام برچسبهاى مختلفى مانند خرده بورژواى مرفه، اپورتونيست چپنماى راسترو(1) و مرتجع به من مىزد. او رو به ايرج گفت: «اين خرده بورژواى مرفه است و هنوز نمىتواند موقعيت كارگرى را تشخيص بدهد.» گفتم: «اين شما هستيد كه تشخيص نمىدهيد، از پول اين كارگرها، مسلمانها و ملت استفاده كردهايد و حال به آنها...خـاطـرات احمـد احمـد (56)
خـاطـرات احمـد احمـد (۵۶)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى ديدارى پشت پرده با تقى شهرام نمىدانستم كه چرا فاطمه در برابر اين تغيير از خود واكنشى نشان نمىدهد و اين سخت آزارم مىداد. حدس مىزدم كه در بينش فاطمه تغييراتى ايجاد شده باشد. خيال مىكردم رگههاى مذهبى او اين اجازه را نمىدهد كه او موضعى در مقابل من بگيرد. عدم واكنش او مرا به فكر درباره كارها و اقدامات و حرفهاى چندين ماهه او فرو برد و بعد بر خود لرزيدم.ايرج...خـاطـرات احمـد احمـد (55)
خـاطـرات احمـد احمـد (۵۵)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى آنچه كه بعد از تحويل كليد مغازه اتفاق افتاد، جاى تأمل بسيار دارد. ايرج كليد را در اختيار تقى شهرام قرار داد. او و يك دختر جوان به آنجا آمد و شد كرده و شبها در آنجا مستقر مىشدند. سرايدار پاساژ مىگفت كه عصرها، دختر خانمى از در سمت خيابان سيروس وارد پاساژ شده و به مغازه اكبرى مىرفت و شب كه همه مغازهها تعطيل مىشدند، آنها (تقى شهرام و دختر جوان) آنجا را ترك...خـاطـرات احمـد احمـد (54)
خـاطـرات احمـد احمـد (۵۴)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى ترورها و تغييرها در اواخر زمستان سال 53، ايرج دستور تهيه هفت متر چادر مشكى را از طرف سازمان به ما ابلاغ كرد. براى ما جاى سئوال بود كه چادر براى چه؟ و چرا هفت متر؟ چادرها معمولاً يك قوارهاى (شش مترى) خريدارى مىشدند. به هرحال به سختى ما چادرى در اين اندازه براى آنها تهيه كرديم. چند روز بعد اعلاميهاى براى چاپ و تكثير به ما دادند. در اعلاميه شماره 21 به شرح ترور...خـاطـرات احمـد احمـد (53)
خـاطـرات احمـد احمـد (۵۳)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى با آمدن ايرج، كار جعل اسناد به كارهاى قبلى ما اضافه شد. ما شناسنامه، پاسپورت و... را جعل مىكرديم. البته اين جعل آماتورى بود. برخى مواقع سازمان تعدادى شناسنامه و پاسپورت به ما مىداد و ما فقط عكسهاى آنها را با مهارت جدا كرده و عكس ديگرى الصاق و ممهور مىكرديم يا شماره آن را عوض مىكرديم.ايرج گاهى قبل از ظهر به خانه ما مىآمد و تا پس از مغرب آنجا مىماند، ولى ما......
50
...