اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-24

در آن منطقه ملاقات کوتاهی با افسر توجیه سیاسی داشتیم که برایمان کمی صحبت کرد. فحوای کلامش آن بودکه باید جنگید و سستی و اهمال به هیچ‌وجه از طرف هر کس که باشد بخشوده نیست؛ و برای این که ادله کافی داشته باشد گفت «ما چهار نفر از سربازان خودی را به علت ترس و بزدلی اعدام کردیم.» بعد از سخنان افسر توجیه سیاسی در ساعت یک بعد از نیمه شب از کوه میشداغ بالا رفتیم و مواضع را مستحکم کردیم. در ساعت شش صبح، حمله رزمندگان اسلام در این منطقه آغاز شد. نیروی زرهی ارتش اسلام از سمت راست کوه میشداغ نفوذ کرد.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-23

آن روز که حمله ما آغاز شد یکی از اهداف حمله تسلط بر رودخانه کرخه بود. در این معرکه دو فروند از هلی‌کوپترهای شما ضربات سختی به مواضع ما وارد کرده بودند و ما از دست آنها مستأصل شده بودیم و دائماً زیر برد موشکهای آنان کوبیده می‌شدیم. آتشبارهای ضدهوایی ما آن دو هلی‌کوپتر را آماج رگبارهای شدید خود گرفته بودند. در آخرین حمله، یکی از هلی‌کوپترها مورد اصابت قرار گرفت. هلی‌کوپتر میان زمین و آسمان می‌سوخت که خلبان آن با چتر بیرون پرید. بعد هلی‌کوپتر سقوط کرد و تبدیل به آهن‌پاره شد. هلی‌کوپتر دوم بر شدت بمباران خود به طرف ما افزود.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-22

ایستادگی و حرص پیرمرد برای جنگیدن و ضربه‌زدن به نیروهای بعثی واقعاً خارق‌العاده بود. قیاس نیروهای ناچیز او و قوای ما مثل قیاس پشه و فیل بود. بعد از آن شب دیگر خبری از آن مزاحتمهای شبانه نبود. اما این حادثه کمابیش به ما حالی کرد که ما با ملتی درافتاده‌ایم که پیرمردش این گونه می‌جنگد و مدتها آن همه نیرو را عاجز می‌کند. پیرمرد رفت اما کابوس عطشی که برای جنگیدن با دشمن در سینه داشت دلهای سپاهیان ما را بی‌قرار و مضطرب نگه می‌داشت.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-21

آن شب فرمانده لشکر فرمان داده بود نیروهای پیاده از میادین مین عبور کنند و به سپاهیان شما یورش برند. نیروهای ما وارد میدان مین شدند. چیزی نگذشت که تماس ما با آنها قطع شد و نمی‌دانم چه بر سرشان آمد. عبور میدان مین در دستور عملیات نبود و آن فرمانده لشکر به میل خودش فرمان آن را صادر کرده بود. جالب است بدانید در آغاز حمله همه بدون استثنا فراری شدند. گروه دیگری مورد اصابت گلوله‌های سپاهیان اسلام قرار گرفتند.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-20

یک شب در یکی از این حملات که نیمه شب آغاز شده بود هوا صاف و مهتابی بود اما به محض این که یورش سربازان اسلام آغاز گردید هوا ناگهان به طور عجیبی متغیر شد و ابرهای ضخیم و سیاه در آسمان پراکنده شدند و روشنی نور ماه را گرفتند، طوری که ما حتی قادر نبودیم همدیگر را در فاصله یک متری ببینیم. این تازه ظاهر قضایا بود. در روح و روان افراد آن‌چنان ترس و وحشتی مستولی می‌شد که بسیاری از آنها حتی قادر نمی‌شدند از جایشان تکان بخورند.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-19

یک روز مرا به مقر فرماندهی احضار کرده بودند. می‌خواستند بازجویی کنند زیرا پی برده بودند که من به نفع جمهوری اسلامی شما تبلیغ می‌کنم. رفتم و مقداری سؤال و جواب کردند. همه چیز را منکر شدم. وقتی از ستاد بیرون آمدم سه نفر سپاهی را چشم و دست بسته دیدم که از بازجویی برمی‌گشتند. هر کس از راه می‌رسید به آنها توهین می‌کرد. پرسیدم: «اینها چه کسانی هستند؟» گفتند: «از افراد سپاه پاسدارانند که برای عملیات نفوذی آمده بودند.» با این که پاسدارها چشم بسته و دست بسته بودند ولی آنها را اذیت می‌کردند، توی سرشان می‌زدند، لگد می‌زدند

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-18

در اوایل جنگ نظامیان عراقی بسیار خوش می‌گذراندند. آنقدر آسوده‌خاطر بودند که فرماندهان در مقر فرماندهی شب‌ها ضیافت می‌دادند. یک‌بار در یکی از همین ضیافت‌ها که در واحد ستوان طه عبدالله برپا بود خود این افسر جنایتکار رفت و دو رأس گاو که متعلق به روستاییان منطقه عین‌خوش بود آورد و با کمک سربازهای آشپزخانه آنها را سر برید و بساط عیش و نوش فرماندهان واحدهای دیگر را مهیا کرد.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-17

در روزهای اول جنگ که روستاهای بی‌دفاع مرزی شما یکی پس از دیگری به تسخیر ارتش عراق در می‌آمد و بسیاری از سکنۀ روستاها در دشت و بیابان آواره می‌شدند، سرهنگ هشام فخری دستور ویرانی روستاها را یکی پس از دیگری صادر می‌کرد. من در قریۀ شیخ حسن بودم که این سرهنگ دستور داد بلدوزرها به کار بیفتند و تمام این قریه را با خاک یکسان کنند. هر چه خواستند کردند و چیزی از قریۀ شیخ حسن نماند ـ حتی حسینیۀ بزرگ آن قریه و لوازمش به تاراج رفت. مدتی رانندۀ یک افسر بعثی بودم. نام او طه عبدالله بود. او هنوز زنده است. یک هفته قبل از عملیات فتح‌المبین به بغداد فراخوانده شد

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-16

...وقتی این صحنه‌ها را مشاهده کردم اولین چیزی که به خاطرم آمد بیچارگی و ستم‌دیدگی ملت مسلمان عراق بود و بعد پستی و وقاحت صدام. صدام حسین با این تبلیغات دروغین توانسته است به مردم بقبولاند که ارتش و جنگ قادسیه‌اش رو به پیروزی است. او از کشورهای منطقه باج می‌گیرد و به آنها می‌گوید که به نیابت از طرف ایشان وارد این جنگ شده است. آنها بی‌محابا نیازمندیهای نظامی و غیرنظامی قادسیه صدام حسین را فراهم می‌کنند. تأسف‌آور است که حکام کشورهای به اصطلاح مسلمان با ساز استکبار جهانی و مولود نامشروعش صهیونیسم می‌رقصند و با صدام حسین جانی شریک جرم هستند.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-15

از ظواهر امر کاملاً پیدا بود که فیلمبرداری از روی نقشۀ قبلی است. آنها به تهیۀ آن مقدار فیلم اکتفا نکردند. فرماندهان،‌ طرح یک حالت تهاجمی را در اختیار فرماندهان جزء قرار دادند. طبق این برنامه یک گروه از سربازان خوش‌قامت را با سرووضع آراسته و با تمام تجهیزات آماده کردند و به آنها دستور دادند که به حالت تهاجمی و جنگی حرکت کنند. آنها دستورات را اجرا کردند. صحنه‌ها گاهی آنقدر مضحک بود که حتی سربازان هم خنده‌شان گرفته بود. فیلمبرداران آن صحنه را گرفتند و رفتند.
...
8
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.