مهران، شهر آینهها – 3
با خنده و شوخیهای حاج علی و فرماندهان دیگر راه افتادیم به طرف سایهبانی که بچههای رزمنده در آنجا نشسته و لنگر استراحت انداخته بودند. افراد پشتیبانی جهاد، از رزمندگان، با چای و میوه و شربت پذیرایی میکردند و بگو و بخند و سلام و صلوات، نقل هر جمع چهار ـ پنج نفری بود. پیرمردی با سینی چای به استقبال ما آمد و این نوشداروی خستگی را جلویمان گذاشت؛ چقدر چسبید!مهران، شهر آینهها – 2
از ستاد ادوات خارج شدم و خودم را به مقر اصلی دوشکا رساندم. از بچههای دوشکا خواستم که در سنگر حاضر شوند. خودم رفتم داخل اتاقم و با معاونان واحد صحبت کردم. بعد، یک نفر را به عنوان بیسیمچی و یک نفر را برای پیک انتخاب کردم و با یکی از معاونان واحد، آماده شدیم برای رفتن. از آنها خواستم که وصیتنامه خود را بنویسند و نامهای هم برای خانوادهشان بفرستند؛ چون مدتی که در آنجا هستند، تا شروع عملیات، نمیتوانند نامه بنویسند.مهران، شهر آینهها – 1
بهمن ماه سال 1364 بود و من تازه از مرخصی برگشته بودم. به پرسنلی لشکر رفتم، تا چند ساعت مرخصی بگیرم، برای تلفن کردن به شهرمان؛ بافت. وقتی خبر سلامتم را رساندم، راهم را گرفتم به طرف قرارگاه. وقتی رسیدم، ساعت هفت بود؛ هفت شب. شنیدم که فرماندهی تیپ ادوات سراغم را گرفته. چند ماهی بود که فرماندهی واحد «دوشکا» را به عهده گذاشته بودند.هلتی -13
یادداشتهای فرمانده شهیدِ لشکر 11 امیرالمؤمنین
اردوگاه را به قصد اردوگاهی در نزدیک منطقه عملیات ـ که مدت بسیار کمی در آن توقف میکردیم ـ ترک کردیم. هر لحظه که به شروع عملیات نزدیک میشدیم، بچهها به هم نزدیکتر میشدند. عبدالعباس گوشهای نشسته بود. با لهجهای شیرین در حالی که میخندید، گفت: هلتی، امشب شهید میشویم.» من هم به شوخی به او گفتم: «عبدالعباس به فکر خودت باش که خواب شهادت را همه دیدهای.»هلتی -12
یادداشتهای فرمانده شهیدِ لشکر 11 امیرالمؤمنین
پس از انجام عملیات در قلعه ویزان، بچههای گردان به مرخصی رفتند و مجدداً به اردوگاه «بان دوشان» مراجعت کردند. مدتی در اردوگاه بودیم که مأموریت جدیدی به ما محول شد. اینبار محل مأموریت کردستان بود. گردان را برای عملیاتی تازه سازمان دادیم. دستور حرکت فرماندهان گردان ـ قبل از حرکت کل گردان ـ برای امور شناسایی و توجیه داده شد. نیروها یک روز بعد از ما حرکت میکردند. به اردوگاه «شیخ صله» رسیدیم. زمین اردوگاه به شکلی بود که نیروها تا مچ پا در گل فرو میرفتند.هلتی -11
یادداشتهای فرمانده شهیدِ لشکر 11 امیرالمؤمنین
یکی دیگر از مأموریتهایی که به گردان ما داده شده بود، عملیات در امتداد ارتفاعهای جنوبی «مهران» به سوی خاک عراق و پایینتر از پرتگاه قلعه ویزان بود. هدف عمده آن، پاسخی به رژیم عراق برای انتقام خون شهید «مهدی حکیم» که در خارج به وسیله بعثیها ترور شده بود، ذکر شد. کارهای شناسایی آن را روی پایگاههای عراق، همراه ملاحی، این یاور همیشگی و راهنمای بچههای خطشکن، آغاز کردیم.هلتی -10
یادداشتهای فرمانده شهیدِ لشکر 11 امیرالمؤمنین
نزدیک سنگر تصرف شده، مستقر شدیم. دیدیم صدای عراقیها از داخل شیار به گوش میرسد. آنها در حال حرکت بودند و دقیقاً از راهی میآمدند که خودمان در داخل شیار باز گذاشته بودیم. اطرافش پر از مین و سیم خاردار بود. آنان با هم صحبت میکردند و صدایشان ـ که ابوحامد و ابوجواد را صدا میزدند ـ به گوش میرسید. درگیری تن به تن با برتری و مقاومت حیرتانگیز بچهها شروع شد.هلتی -9
یادداشتهای فرمانده شهیدِ لشکر 11 امیرالمؤمنین
روزهای اول که سه فروند هلیکوپتر برای انتقال مجروحان آمدند، متأسفانه خلبانها توجیه نبودند. هر چه به آنان اشاره کردیم، متوجه محل فرود نشدند و از خط عبور کرده، روی سر عراقیها رفتند. عراقیها هم با دیدن آنها تیراندازی خود را با پدافند و موشک شروع کردند که منجر به سقوط یک فروند از هلیکوپترها گردید. یک فروند دیگر هم سالم در خاک عراق فرود آمد که البته ظاهراً مورد اصابت قرار گرفته بود و نمیتوانست برگردد.هلتی -8
یادداشتهای فرمانده شهیدِ لشکر 11 امیرالمؤمنین
بعد از ابلاغ مأموریت در مورد جابهجایی لشکر، ما باید خود را برای عملیات کربلای 10 آماده میکردیم. گردانهای رزمی و واحدهای پشتیبانی، به صورت هماهنگ، مقدمات مأموریت خود را آغاز میکردند. با گذر از «بانه»، به منطقه «بوالحسن» ـ که از توابع این شهر است ـ رفته، در آنجا مستقر شدیم. ایجاد اردوگاه و امکاناتی برای استراحت، قبل از عملیات به پایان رسید.هلتی -7
یادداشتهای فرمانده شهیدِ لشکر 11 امیرالمؤمنین
یک روز بچههای دسته دوم برای گرفتن غذا دور ماشین جمع شده بودند. بر اثر شلیک چند گلوله خمپاره 60مم به جز چند نفر که برای شنا به رودخانه رفته بودند، بقیه بچهها، یعنی سیزده نفری که دور ماشین جمع شده بودند، شهید و مجروح شدند. تنها نگهبان بود که از این دسته جان سالم به در برد....
14
...